پادشاه سئو| دانلود پاورپوینت, مقاله, تحقیق, جزوه,قالب و افزونه وردپرس

پادشاه سئو| دانلود پاورپوینت, مقاله, تحقیق, جزوه,قالب و افزونه وردپرس

دانلود پاورپوینت , مقاله, تحقیق, مبانی وپیشینه تحقیق, جزوه, طرح درس دروس دبستان, خلاصه کتاب , نمونه سوالات کارشناسی و ارشد ,قالب و افزونه وردپرس
پادشاه سئو| دانلود پاورپوینت, مقاله, تحقیق, جزوه,قالب و افزونه وردپرس

پادشاه سئو| دانلود پاورپوینت, مقاله, تحقیق, جزوه,قالب و افزونه وردپرس

دانلود پاورپوینت , مقاله, تحقیق, مبانی وپیشینه تحقیق, جزوه, طرح درس دروس دبستان, خلاصه کتاب , نمونه سوالات کارشناسی و ارشد ,قالب و افزونه وردپرس

سیدا دانلود مقاله در مورد زنان و اسلام 200 ص

دانلود-مقاله-در-مورد-زنان-و-اسلام-200-ص
دانلود مقاله در مورد زنان و اسلام 200 ص
فرمت فایل دانلودی: .zip
فرمت فایل اصلی: .doc
تعداد صفحات: 198
حجم فایل: 117 کیلوبایت
قیمت: 6000 تومان

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل :  word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 198 صفحه

 قسمتی از متن word (..doc) : 
 

‏همایش ملی نقش زنان در توسعه پایدار
‏مجموعه مقالات
2
‏ 1‏
‏زنان و اسلام
‏مقدمه:
‏زن آیینه‏‌‏ی تمام نمای شخصیت انسان است. او مظهر پرورش است و صفت الهی پروردن از جانب خدای خویش را به ودیعه دارد، دامن زنان اولین کلاس درس و بهترین محل تربیت کودک است چنانکه گویند: مرد از دامن زن به معراج می رسد. بدین معنی که زن پایه گذار وجود حیات آدمی است زنان مسلمان و فداکار لازم است تا با حفظ عفت و پاکدامنی خود، ظلم ستیزی نهضت حسینی را به همه انسانها برسانند تا بدین وسیله افتخار تربیت بزرگ مردان و بزرگ زنان تاریخ را داشته باشد.
‏مقام زن در اسلام و در آیین های دیگر:
‏مشاهده و تجربه این معنا را ثابت کرده که مرد و زن دو فرد از یک نوع و از یک جوهرند، بر خلاف نظریات موجود در امت های پیشین که زن را از مرگ بدتر و تلخ تر می دانستند تا حدی که در سال 586 میلادی در فرانسه کنگره ای تشکیل شد تا در مورد این که آیا زن انسان است یا خیر بحث کنند که نتیجه کنگره این بود که به زن انسانی غیرمستقل و در خدمت مردان است.
‏اما با ظهور اسلام همه ی تفکراتی که در اثر تلقین علیه زن بود از بین رفت و جای خود را به عزت و اعتبار اساسی زنان داد.
‏اصل تساوی زن و مرد:
‏قرآن با کمال صراحت در آیات متعددی در اصل تساوی زن و مرد از نظر انسانیت و کمالات می فرماید: ‏«‏زنان را از جنس مردان و از سرشتی نظیر مردان آفریدیم‏»‏ و این را با توجه به قوانین امروز در دنیای غرب، در حاکمیت قوانین اسلامی ناظر بر مالکیت زن و حمایت های مالی و اقتصادی شوهر در خانواده قابل لمس تر می توان دید. اما در دنیای غرب، با توجه به شعار آزادی و اتیکت تساوی زن و مرد باز هم این تساوی نه در عرصه شغل و کار و نه در عرصه ی خانواده به هیچ عنوان رعایت نشده و استفاده ابزاری از زن تا حدی پیش رفته که به سقوط هویت انسانی و عدم احقاق کمترین حق او گردیده است و این را کاملا با توزیع و ترویج بیماری های مقاربتی چون
‏همایش ملی نقش زنان در توسعه پایدار
‏مجموعه مقالات
2
‏ 1‏
‏زنان و اسلام
‏مقدمه:
‏زن آیینه‏‌‏ی تمام نمای شخصیت انسان است. او مظهر پرورش است و صفت الهی پروردن از جانب خدای خویش را به ودیعه دارد، دامن زنان اولین کلاس درس و بهترین محل تربیت کودک است چنانکه گویند: مرد از دامن زن به معراج می رسد. بدین معنی که زن پایه گذار وجود حیات آدمی است زنان مسلمان و فداکار لازم است تا با حفظ عفت و پاکدامنی خود، ظلم ستیزی نهضت حسینی را به همه انسانها برسانند تا بدین وسیله افتخار تربیت بزرگ مردان و بزرگ زنان تاریخ را داشته باشد.
‏مقام زن در اسلام و در آیین های دیگر:
‏مشاهده و تجربه این معنا را ثابت کرده که مرد و زن دو فرد از یک نوع و از یک جوهرند، بر خلاف نظریات موجود در امت های پیشین که زن را از مرگ بدتر و تلخ تر می دانستند تا حدی که در سال 586 میلادی در فرانسه کنگره ای تشکیل شد تا در مورد این که آیا زن انسان است یا خیر بحث کنند که نتیجه کنگره این بود که به زن انسانی غیرمستقل و در خدمت مردان است.
‏اما با ظهور اسلام همه ی تفکراتی که در اثر تلقین علیه زن بود از بین رفت و جای خود را به عزت و اعتبار اساسی زنان داد.
‏اصل تساوی زن و مرد:
‏قرآن با کمال صراحت در آیات متعددی در اصل تساوی زن و مرد از نظر انسانیت و کمالات می فرماید: ‏«‏زنان را از جنس مردان و از سرشتی نظیر مردان آفریدیم‏»‏ و این را با توجه به قوانین امروز در دنیای غرب، در حاکمیت قوانین اسلامی ناظر بر مالکیت زن و حمایت های مالی و اقتصادی شوهر در خانواده قابل لمس تر می توان دید. اما در دنیای غرب، با توجه به شعار آزادی و اتیکت تساوی زن و مرد باز هم این تساوی نه در عرصه شغل و کار و نه در عرصه ی خانواده به هیچ عنوان رعایت نشده و استفاده ابزاری از زن تا حدی پیش رفته که به سقوط هویت انسانی و عدم احقاق کمترین حق او گردیده است و این را کاملا با توزیع و ترویج بیماری های مقاربتی چون
‏همایش ملی نقش زنان در توسعه پایدار
‏مجموعه مقالات
2
‏ 1‏
‏زنان و اسلام
‏مقدمه:
‏زن آیینه‏‌‏ی تمام نمای شخصیت انسان است. او مظهر پرورش است و صفت الهی پروردن از جانب خدای خویش را به ودیعه دارد، دامن زنان اولین کلاس درس و بهترین محل تربیت کودک است چنانکه گویند: مرد از دامن زن به معراج می رسد. بدین معنی که زن پایه گذار وجود حیات آدمی است زنان مسلمان و فداکار لازم است تا با حفظ عفت و پاکدامنی خود، ظلم ستیزی نهضت حسینی را به همه انسانها برسانند تا بدین وسیله افتخار تربیت بزرگ مردان و بزرگ زنان تاریخ را داشته باشد.
‏مقام زن در اسلام و در آیین های دیگر:
‏مشاهده و تجربه این معنا را ثابت کرده که مرد و زن دو فرد از یک نوع و از یک جوهرند، بر خلاف نظریات موجود در امت های پیشین که زن را از مرگ بدتر و تلخ تر می دانستند تا حدی که در سال 586 میلادی در فرانسه کنگره ای تشکیل شد تا در مورد این که آیا زن انسان است یا خیر بحث کنند که نتیجه کنگره این بود که به زن انسانی غیرمستقل و در خدمت مردان است.
‏اما با ظهور اسلام همه ی تفکراتی که در اثر تلقین علیه زن بود از بین رفت و جای خود را به عزت و اعتبار اساسی زنان داد.
‏اصل تساوی زن و مرد:
‏قرآن با کمال صراحت در آیات متعددی در اصل تساوی زن و مرد از نظر انسانیت و کمالات می فرماید: ‏«‏زنان را از جنس مردان و از سرشتی نظیر مردان آفریدیم‏»‏ و این را با توجه به قوانین امروز در دنیای غرب، در حاکمیت قوانین اسلامی ناظر بر مالکیت زن و حمایت های مالی و اقتصادی شوهر در خانواده قابل لمس تر می توان دید. اما در دنیای غرب، با توجه به شعار آزادی و اتیکت تساوی زن و مرد باز هم این تساوی نه در عرصه شغل و کار و نه در عرصه ی خانواده به هیچ عنوان رعایت نشده و استفاده ابزاری از زن تا حدی پیش رفته که به سقوط هویت انسانی و عدم احقاق کمترین حق او گردیده است و این را کاملا با توزیع و ترویج بیماری های مقاربتی چون
‏همایش ملی نقش زنان در توسعه پایدار
‏مجموعه مقالات
2
‏ 1‏
‏زنان و اسلام
‏مقدمه:
‏زن آیینه‏‌‏ی تمام نمای شخصیت انسان است. او مظهر پرورش است و صفت الهی پروردن از جانب خدای خویش را به ودیعه دارد، دامن زنان اولین کلاس درس و بهترین محل تربیت کودک است چنانکه گویند: مرد از دامن زن به معراج می رسد. بدین معنی که زن پایه گذار وجود حیات آدمی است زنان مسلمان و فداکار لازم است تا با حفظ عفت و پاکدامنی خود، ظلم ستیزی نهضت حسینی را به همه انسانها برسانند تا بدین وسیله افتخار تربیت بزرگ مردان و بزرگ زنان تاریخ را داشته باشد.
‏مقام زن در اسلام و در آیین های دیگر:
‏مشاهده و تجربه این معنا را ثابت کرده که مرد و زن دو فرد از یک نوع و از یک جوهرند، بر خلاف نظریات موجود در امت های پیشین که زن را از مرگ بدتر و تلخ تر می دانستند تا حدی که در سال 586 میلادی در فرانسه کنگره ای تشکیل شد تا در مورد این که آیا زن انسان است یا خیر بحث کنند که نتیجه کنگره این بود که به زن انسانی غیرمستقل و در خدمت مردان است.
‏اما با ظهور اسلام همه ی تفکراتی که در اثر تلقین علیه زن بود از بین رفت و جای خود را به عزت و اعتبار اساسی زنان داد.
‏اصل تساوی زن و مرد:
‏قرآن با کمال صراحت در آیات متعددی در اصل تساوی زن و مرد از نظر انسانیت و کمالات می فرماید: ‏«‏زنان را از جنس مردان و از سرشتی نظیر مردان آفریدیم‏»‏ و این را با توجه به قوانین امروز در دنیای غرب، در حاکمیت قوانین اسلامی ناظر بر مالکیت زن و حمایت های مالی و اقتصادی شوهر در خانواده قابل لمس تر می توان دید. اما در دنیای غرب، با توجه به شعار آزادی و اتیکت تساوی زن و مرد باز هم این تساوی نه در عرصه شغل و کار و نه در عرصه ی خانواده به هیچ عنوان رعایت نشده و استفاده ابزاری از زن تا حدی پیش رفته که به سقوط هویت انسانی و عدم احقاق کمترین حق او گردیده است و این را کاملا با توزیع و ترویج بیماری های مقاربتی چون

 

دانلود فایل
پرداخت با کلیه کارتهای عضو شتاب امکان پذیر است.

خرید کاندوم دانشجویی

sidaa تحقیق تاریخ بیهقی 200 ص

تحقیق-تاریخ-بیهقی-200-ص
تحقیق تاریخ بیهقی 200 ص
فرمت فایل دانلودی: .zip
فرمت فایل اصلی: .doc
تعداد صفحات: 498
حجم فایل: 239 کیلوبایت
قیمت: 10000 تومان

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل :  word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 498 صفحه

 قسمتی از متن word (..doc) : 
 

2
‏تاریخ بیهقی







‏بریده ای از تاریخ بیهقی
‏معرفی کتاب
‏تاریخ ‏نگارش در حدود 450 ـ 460 هـ .
«‏ابوالفضل محمد بن حسین کاتب بیهقیِ نوزده سال ‏منشی دیوان رسائل غزنویان بود و تاریخ عمومی جامعی در بازه دنیای معلوم عصر خود ‏نوشته بود که بگفته بعضی سی مجلد بوده است و اکنون فقط آنچه راجع بعهد سلطان مسعود ‏غزنوی می‌باشد در دست است ـ که بتاریخ مسعودی و یا «تاریخ بیهقی» معروف است. بدون ‏گزافگوئی میتوان گفت که تاریخ بیهقی از رهگذر سادگی بیان وصداقت و نثر روان و ‏بیغرضی نسبی مؤلف در ذکر وقایع و روشنی زبان یکی از بهترین نمونه‌های نثر فارسی است ‏ـ زیرا اگر بگویم بهترین نمونه و شاهکار نثر فارسیست میترسم به تهور فوق‌العاده ‏متهم کنند. ابوالفضل بیهقی نوشتن این تاریخ را در سال 451 هـ . ق. آغاز کرد. وی در ‏سال 470 وفات یافت.
‏در این کتاب مؤلف اسناد و مدارکی آورده که ترجمه از عربی است ‏و غالباً تأثیر نحو عربی در آنها محسوس ‏میباشد.
--------------------------------------------------
‏ذکر بر دار ‏کردن حسنک وزیر رحمه الله علیه
...‏فصلی خواهم نبشت، در ابتدای این حال بر ‏دار کردن این مرد و پس بشرح قصه تمام پردازم. امروز که من این قصه آغاز می‌کنم، در ‏ذی‌الحجه سنه خمسین وار بعمائه در فرخ روزگار سلطان معظم ابو شجاع فرخزاد بن ‏ناصردین الله، اطال‌الله بقاؤه و ازین قوم که من سخن خواهم راند، یک دو تن ‏زنده‌اند، در گوشه‌ای افتاده و خواجه بوسهل زوزنی چند سالست تا گذشته شده است و ‏بپاسخ آنانکه از وی رفت گرفتار و ما را بآن کار نیست، هر چند مرا از وی برآید، بهیچ ‏حال. چه عمر من بشست و پنج آمده و بر اثر وی می‌بباید رفت و در تاریخی که می‌کنم ‏سخن نرانم که آن بتعصبی و تر بدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر ‏را. بلکه آن گویم، که تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند. این ‏بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارتی درطبع وی مؤکد ‏شد و بآن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی، تا پادشاهی بزرگ و جبار بر
2
‏چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فرو گرفتی، این مرد از کرانه بجستی و فرصتی ‏جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که: فلان را من ‏فرو گرفتم. و اگر چنین کارها کرد کیفر دید و چشید و خردمندان دانستندی که نه چنانست ‏و سری می‌جنبانیدندی و پوشیده خنده می‌زدندی که نه چنانست، جز استادم که او را فرو ‏نتوانست برد، با این همه حیلت، که در باب وی ساخت و از آن در باب وی بکام نتوانست ‏رسید، که قضای ایزد، عزوجل، با تضریب‌های وی موافقت و مساعدت نکرد و دیگر که بونصر ‏مردی بود عاقبت نگر، در روزگار امیر محمود، رضی‌الله عنه، بی‌آنکه مخدوم خود را ‏خیانتی کرد، دل این سلطان مسعود را رحمه الله علیه، نگاه داشت، به همه چیزها که ‏دانست، که تخت ملک پس از پدر او را خواهد بود و حال حسنک دیگر بود، که بر هوای امیر ‏محمد و نگاه داشت دل و فرمان محمود این خداوندزاده را بیازرد و چیزها بکرد و گفت، ‏که اکفا آنرا احتمال نکنند، تا بپادشاه چه رسد، هم چنانکه جعفر برمکی و این طبقه ‏وزیری کردند، بروزگار هارون الرشید و عاقبت کار ایشان همان بود، که از آن این وزیر ‏آمد و چاکران و بندگان را با زبان نگاه باید داشت، با خداوندان، که محالست روباهان ‏را با شیران چخیدن و بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره آب بود ‏از رودی، از روی فضل جای دیگر داشت اما چون تعدیها رفت از وی کسی نماند، که پیش ‏ازین درین تاریخ بیآوردم. یکی آن بود که عبدوس را گفت که: «امیرت را بگوی که من ‏آنچه کنم بفرمان خداوند خود میکنم، اگر وقتی تخت ملک بتو رسد، حسنک را بردار باید ‏کرد». لاجرم چون سلطان پادشاه شد این مرد بر مرکب چوبین نشست و بوسهل و غیر بوسهل ‏درین کیستند، که حسنک عاقبت تهور و تعدی خود کشید و بهیچ حال بر سه چیز اغضا نکنند: ‏الخلل فی الملک و افشاء السر و التعرض و نعوذ بالله من الخذلان.
‏چون حسنک را از ‏بست بهرات آوردند، بوسهل زوزنی او را بعلی رایض، چاکر خویش، سپرد و رسید بدو، از ‏انواع استخفاف، آنچه رسید، که چون باز جستی نبودی و کار و حال او را انتقامها و ‏تشفی‌ها رفت و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند، که زده و افتاده را نتوان ‏زد و انداخت. مرد آن مردست که گفته‌اند: العفو عند القدره بکار تواند آورد و قال ‏الله عز ذکره قوله الحق: «الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب ‏المحسنین».
‏و چون امیر مسعود، رضی الله عنه، از هرات قصد بلخ کرد و علی رایض ‏حسنک را ببند می‌برد و استخفاف می‌کرد و تشفی و تعصب و انتقام می‌برد، هر چند ‏می‌شنودم، از علی، پوشیده، وقتی مرا گفت که: «از هر چه بوسهل مثال داد از کردار ‏زشت، در باب این مرد، از ده یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی.» و ببلخ در ایستاد و ‏در امیر می‌دمید که: ناچار حسنک را بردار باید کرد و امیر بس حلیم و کریم بود، جواب ‏نگفتی و معتمد عبدوس را گفت، روزی پس از مرگ حسنک، از استادم شنودم که: «امیر بوسهل ‏را گفت: حجتی و عذری باید،‌ بکشتن این مرد را». بوسهل گفت: «حجت بزرگتر از این که
3
‏مرد قرمطی است و خلعت از مصریان استد، تا امیرالمؤمنین القادر بالله بیآزرد و نامه ‏از امیر محمود باز گرفت؟ و اکنون پیوسته ازین می‌گوید و خداوند یاد دارد که بنشابور ‏رسول خلیفه آمد و لوا و خلعت آورد و منشور و پیغام درین باب بر چه جمله بود. فرمان ‏خلیفه درین باب نگاه باید داشت». امیر گفت: «تا درین باب بیندیشم».
‏پس ازین،‌ هم ‏استادم حکایت کرد که: «عبدوس با بوسهل سخت بد بود، که چون بوسهل درین باب بسیار ‏بگفت، یک روز خواجه احمد حسن را، چون از بار باز می‌گشت امیر گفت که : «خواجه تنها ‏بطارم بنشیند، که سوی او پیغامیست، بر زبان عبدوس.» خواجه بطارم رفت و امیر، ‏رضی‌الله عنه، مرا بخواند و گفت: «خواجه احمد را بگوی که حال حسنک بر تو پوشیده ‏نیست، که بروزگار پدرم چند دردی در دل ما آورده است و چون پدرم گذشته شد چه قصدها ‏کرد، بزرگ، در روزگار برادرم ولیکن بنرفتش و چون خدای عزوجل بدان آسانی تخت و ملک ‏بما داد اختیار آنست که عذر گناهکاران بپذیرم و بگذشته مشغول نشوم، اما دراعتقا این ‏مرد سخن میگویند، بدان که خلعت مصریان بستد، برغم خلیفه، و امیرالمؤمنین بیآزرد و ‏مکاتبت از پدرم بگسست و می‌گویند که: رسول را که بنشابور آمده بود و عهد و لوا و ‏خلعت آورده، پیغام داده بود که: حسنک قرمطیست، وی را بر دار باید کرد و ما این ‏بنشابور شنیده بودیم و نیکو یاد نیست. خواجه اندرین چه بیند و چه گوید؟» چون پیغام ‏بگزاردم خواجه دیری اندیشید، پس مرا گفت: «بوسهل زوزنی را با حسنک چه افتاده است، ‏که چنین مبالغتها در خون ریختن او کرده است؟». گفتم: «نیکو نتوانم دانست، این مقدار ‏شنوده‌ام که: یک روز بر سرای حسنک شده بود، بروزگار وزارتش، پیاده و بدراعه، ‏پرده‌داری بروی استخفاف کرده بود و وی را بینداخته». گفت، «ای سبحان‌الله، این ‏مقدار شغر را از چه دردل باید داشت؟» پس گفت: «خداوند را بگوی که: در آن وقت، که من ‏بقلعه کالنجر بودم، بازداشته و قصد جان من میکردند وخدای عزوجل نگاه داشت، نذرها ‏کردم و سوگندان خوردم که در خون کس، حق و ناحق، سخن نگویم و بدان وقت که حسنک از حج ‏ببلخ آمد و ما قصد ماوراءالنهر کردیم و با قدرخان دیدار کردیم، پس از بازگشتن ‏بغزنین، ما را بنشاندند و معلوم نه که در باب حسنک چه رفت و امیر ماضی بر خلیفه سخن ‏بر چه روی گفت و بونصر مشکان خبرهای حقیقت دارد از وی باز باید رسید و امیرخداوند ‏پادشاهیست، ‏آنچه فرمود نیست بفرماید، [که اگر بروی قرمطی درست گردد، در خون وی سخن ‏نگویم. بدان که وی را درین مالش که امروز منم مرادی بوده است] و پوست باز کرده. ‏بدان گفتم که وی را در باب من سخن گفته نیاید، که من از خون همه جهانیان بیزارم و ‏هر چند چنینست نصیحت از سلطان بازنگیرم که خیانت کرده باشم، تا خون وی و هیچ کس ‏بنریزد، البته که خون ریختن کاری بازی نیست». چون این جواب باز بردم، سخت دیر ‏اندیشید. پس گفت: «خواجه را بگوی: آنچه واجب باشد فرموده آید». خواجه برخاست و سوی
5
‏دیوان رفت و در راه مرا گفت که: «عبدوس، تا بتوانی خداوند را بر آن دار که خون حسنک ‏ریخته نیاید، که زشت نامی تولد گردد». گفتم: «فرمانبردارم» و بازگشتم و با سلطان ‏بگفتم. قضا در کمین بود، کار خویش میکرد و پس ازین مجلسی کرد. با استادم، او حکایت ‏کرد که در آن خلوت چه رفت. گفت که: «امیر پرسید مرا، از حدیث حسنک و پس از آن حدیث ‏خلیفه و آنچه گوئی در دین و اعتقاد این مرد و خلعت ستدن از مصریان؟ من در ایستادم و ‏حال حسنک و رفتن بحج، تا آنگاه که از مدینه بوادی القری باز گشت، بر سر راه شام و ‏خلعت مصری بگرفت و ضرورت را ستدن و از موصل راه گردانیدن و ببغداد باز نشدن و خلیفه ‏را بدل آمدن که مگر امیرمحمود فرموده است. همه بتمامی شرح کردم. امیر گفت: «پس از ‏حسنک درین باب چه گناه بوده است؟ که اگر راه بادیه آمدی در خون آنهمه خلق شدی»‏، ‏گفتم: «چنین بود ولیکن خلیفه را قرمطی خواند و درین معنی مکاتبات و آمد و شد بوده ‏است و امیرماضی، چنانکه لجوجی و ضجرت وی بود، یک روز گفت: «بدین خلیفه خرف شده ‏بباید نبشت که: من از بهر قدر عباسیان انگشت در کرده‌ام، در همه جهان و قرمطی ‏میجویم و آنچه یافته آمد و درست گردد بر دار میکشند و اگر مرا درست شدی که حسنک ‏قرمطیست، خبر بامیرالمؤمنین رسیدی که در باب وی چه رفتی. وی را من پرورده‌ام و با ‏فرزندان و برادران من برابر است و اگر وی قرمطیست من هم قرمطی باشم». هر چند آن سخن ‏پادشاهانه نبود، بدیوان آمدم و چنان نبشتم، نبشته‌ای که بندگان بخداوندان نویسند و ‏آخر پس از آمد و شد بر آن قرار گرفت که آن خلعت، که حسنک استده بود و آن طرایف، که ‏نزدیک امیر محمود فرستاده بودند، آن مصریان، با رسول ببغداد فرستد، تا بسوزند و چون ‏رسول باز آمد، امیر پرسید که: آن خلعت و طرایف بکدام موضع سوختند؟ که امیر را نیک ‏درد آمده بود که حسنک را قرمطی خوانده بود، خلیفه، و با آن وحشت وتعصب خلیفه زیادت ‏میگشت، اندر نهان نه آشکارا، تا امیر محمود فرمان یافت. بنده آنچه رفته است بتمامی ‏باز نمود». گفت: «بدانستم».
‏پس ازین مجلس نیز بوسهل البته فرو نایستاد از کار، ‏روز سه شنبه بیست و هفتم صفر، چون بار بگسست، امیر خواجه را گفت: «بطارم باید نشست، ‏که حسنک را آنجا خواهند آورد، با قضاه و مزکیان، تا آنچه خریده آمده است، جمله بنام ‏ما قباله نوشته شود و گواه گیرد، بر خویشتن». خواجه گفت: «چنین کنم» و بطارم رفت و ‏جمله خواجه شماران و اعیان و صاحب دیوان رسالت و خواجه ابوالقاسم کثیر، هر چند ‏معزول بود، اما جاهی و جلالی عظیم داشت و بوسهل زوزنی و بوسهل حمدوی، همه آنجای ‏آمدند و امیردانشمند بنیه و حاکم لشکر راو نصر چلف را آنجای فرستاد و قضاه بلخ و ‏اشراف و علما و فقها و معدلان و مزکیان و کسانی که نامدار و فراروی بودند، همه ‏آنجای حاضر بودند و نوشتند و چون این کوکبه راست شد من، که بوالفضلم و قومی بیرون ‏طارم، بدکانها بودیم، نشسته در انتظار حسنک. یک ساعت بود که حسنک پیدا آمد بی‌بند ‏جبه‌ای داشت، حبری، رنگ با سیاه میزد، خلق‌گونه و دراعه و ردائی سخت پاکیزه و

 

دانلود فایل
پرداخت با کلیه کارتهای عضو شتاب امکان پذیر است.

دانلود طرحواره درمانی دانلود پیشینه تحقیق دانلود گزارش کارآموزی فروشگاه ساز فایل رایگان همکاری در فروش با پورسانت بالا دانلود پرسشنامه
دانلود تحقیق دانلود مقالات اقتصادی مقاله در مورد ایمنی چارچوب نظری تحقیق خرید کاندوم خرید ساعت مچی مردانه
دانلود افزونه وردپرس دانلود تحقیق آماده سایت دانلود پاورپوینت مقالات مدیریتی میزان درآمد همکاری در فروش فایل کسب درآمد دانشجویی

تحقیق تاریخ بیهقی 200 ص

تحقیق-تاریخ-بیهقی-200-ص
تحقیق تاریخ بیهقی 200 ص
فرمت فایل دانلودی: .zip
فرمت فایل اصلی: .doc
تعداد صفحات: 498
حجم فایل: 239 کیلوبایت
قیمت: 10000 تومان

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل :  word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 498 صفحه

 قسمتی از متن word (..doc) : 
 

2
‏تاریخ بیهقی







‏بریده ای از تاریخ بیهقی
‏معرفی کتاب
‏تاریخ ‏نگارش در حدود 450 ـ 460 هـ .
«‏ابوالفضل محمد بن حسین کاتب بیهقیِ نوزده سال ‏منشی دیوان رسائل غزنویان بود و تاریخ عمومی جامعی در بازه دنیای معلوم عصر خود ‏نوشته بود که بگفته بعضی سی مجلد بوده است و اکنون فقط آنچه راجع بعهد سلطان مسعود ‏غزنوی می‌باشد در دست است ـ که بتاریخ مسعودی و یا «تاریخ بیهقی» معروف است. بدون ‏گزافگوئی میتوان گفت که تاریخ بیهقی از رهگذر سادگی بیان وصداقت و نثر روان و ‏بیغرضی نسبی مؤلف در ذکر وقایع و روشنی زبان یکی از بهترین نمونه‌های نثر فارسی است ‏ـ زیرا اگر بگویم بهترین نمونه و شاهکار نثر فارسیست میترسم به تهور فوق‌العاده ‏متهم کنند. ابوالفضل بیهقی نوشتن این تاریخ را در سال 451 هـ . ق. آغاز کرد. وی در ‏سال 470 وفات یافت.
‏در این کتاب مؤلف اسناد و مدارکی آورده که ترجمه از عربی است ‏و غالباً تأثیر نحو عربی در آنها محسوس ‏میباشد.
--------------------------------------------------
‏ذکر بر دار ‏کردن حسنک وزیر رحمه الله علیه
...‏فصلی خواهم نبشت، در ابتدای این حال بر ‏دار کردن این مرد و پس بشرح قصه تمام پردازم. امروز که من این قصه آغاز می‌کنم، در ‏ذی‌الحجه سنه خمسین وار بعمائه در فرخ روزگار سلطان معظم ابو شجاع فرخزاد بن ‏ناصردین الله، اطال‌الله بقاؤه و ازین قوم که من سخن خواهم راند، یک دو تن ‏زنده‌اند، در گوشه‌ای افتاده و خواجه بوسهل زوزنی چند سالست تا گذشته شده است و ‏بپاسخ آنانکه از وی رفت گرفتار و ما را بآن کار نیست، هر چند مرا از وی برآید، بهیچ ‏حال. چه عمر من بشست و پنج آمده و بر اثر وی می‌بباید رفت و در تاریخی که می‌کنم ‏سخن نرانم که آن بتعصبی و تر بدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر ‏را. بلکه آن گویم، که تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند. این ‏بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارتی درطبع وی مؤکد ‏شد و بآن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی، تا پادشاهی بزرگ و جبار بر
2
‏چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فرو گرفتی، این مرد از کرانه بجستی و فرصتی ‏جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که: فلان را من ‏فرو گرفتم. و اگر چنین کارها کرد کیفر دید و چشید و خردمندان دانستندی که نه چنانست ‏و سری می‌جنبانیدندی و پوشیده خنده می‌زدندی که نه چنانست، جز استادم که او را فرو ‏نتوانست برد، با این همه حیلت، که در باب وی ساخت و از آن در باب وی بکام نتوانست ‏رسید، که قضای ایزد، عزوجل، با تضریب‌های وی موافقت و مساعدت نکرد و دیگر که بونصر ‏مردی بود عاقبت نگر، در روزگار امیر محمود، رضی‌الله عنه، بی‌آنکه مخدوم خود را ‏خیانتی کرد، دل این سلطان مسعود را رحمه الله علیه، نگاه داشت، به همه چیزها که ‏دانست، که تخت ملک پس از پدر او را خواهد بود و حال حسنک دیگر بود، که بر هوای امیر ‏محمد و نگاه داشت دل و فرمان محمود این خداوندزاده را بیازرد و چیزها بکرد و گفت، ‏که اکفا آنرا احتمال نکنند، تا بپادشاه چه رسد، هم چنانکه جعفر برمکی و این طبقه ‏وزیری کردند، بروزگار هارون الرشید و عاقبت کار ایشان همان بود، که از آن این وزیر ‏آمد و چاکران و بندگان را با زبان نگاه باید داشت، با خداوندان، که محالست روباهان ‏را با شیران چخیدن و بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره آب بود ‏از رودی، از روی فضل جای دیگر داشت اما چون تعدیها رفت از وی کسی نماند، که پیش ‏ازین درین تاریخ بیآوردم. یکی آن بود که عبدوس را گفت که: «امیرت را بگوی که من ‏آنچه کنم بفرمان خداوند خود میکنم، اگر وقتی تخت ملک بتو رسد، حسنک را بردار باید ‏کرد». لاجرم چون سلطان پادشاه شد این مرد بر مرکب چوبین نشست و بوسهل و غیر بوسهل ‏درین کیستند، که حسنک عاقبت تهور و تعدی خود کشید و بهیچ حال بر سه چیز اغضا نکنند: ‏الخلل فی الملک و افشاء السر و التعرض و نعوذ بالله من الخذلان.
‏چون حسنک را از ‏بست بهرات آوردند، بوسهل زوزنی او را بعلی رایض، چاکر خویش، سپرد و رسید بدو، از ‏انواع استخفاف، آنچه رسید، که چون باز جستی نبودی و کار و حال او را انتقامها و ‏تشفی‌ها رفت و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند، که زده و افتاده را نتوان ‏زد و انداخت. مرد آن مردست که گفته‌اند: العفو عند القدره بکار تواند آورد و قال ‏الله عز ذکره قوله الحق: «الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب ‏المحسنین».
‏و چون امیر مسعود، رضی الله عنه، از هرات قصد بلخ کرد و علی رایض ‏حسنک را ببند می‌برد و استخفاف می‌کرد و تشفی و تعصب و انتقام می‌برد، هر چند ‏می‌شنودم، از علی، پوشیده، وقتی مرا گفت که: «از هر چه بوسهل مثال داد از کردار ‏زشت، در باب این مرد، از ده یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی.» و ببلخ در ایستاد و ‏در امیر می‌دمید که: ناچار حسنک را بردار باید کرد و امیر بس حلیم و کریم بود، جواب ‏نگفتی و معتمد عبدوس را گفت، روزی پس از مرگ حسنک، از استادم شنودم که: «امیر بوسهل ‏را گفت: حجتی و عذری باید،‌ بکشتن این مرد را». بوسهل گفت: «حجت بزرگتر از این که
3
‏مرد قرمطی است و خلعت از مصریان استد، تا امیرالمؤمنین القادر بالله بیآزرد و نامه ‏از امیر محمود باز گرفت؟ و اکنون پیوسته ازین می‌گوید و خداوند یاد دارد که بنشابور ‏رسول خلیفه آمد و لوا و خلعت آورد و منشور و پیغام درین باب بر چه جمله بود. فرمان ‏خلیفه درین باب نگاه باید داشت». امیر گفت: «تا درین باب بیندیشم».
‏پس ازین،‌ هم ‏استادم حکایت کرد که: «عبدوس با بوسهل سخت بد بود، که چون بوسهل درین باب بسیار ‏بگفت، یک روز خواجه احمد حسن را، چون از بار باز می‌گشت امیر گفت که : «خواجه تنها ‏بطارم بنشیند، که سوی او پیغامیست، بر زبان عبدوس.» خواجه بطارم رفت و امیر، ‏رضی‌الله عنه، مرا بخواند و گفت: «خواجه احمد را بگوی که حال حسنک بر تو پوشیده ‏نیست، که بروزگار پدرم چند دردی در دل ما آورده است و چون پدرم گذشته شد چه قصدها ‏کرد، بزرگ، در روزگار برادرم ولیکن بنرفتش و چون خدای عزوجل بدان آسانی تخت و ملک ‏بما داد اختیار آنست که عذر گناهکاران بپذیرم و بگذشته مشغول نشوم، اما دراعتقا این ‏مرد سخن میگویند، بدان که خلعت مصریان بستد، برغم خلیفه، و امیرالمؤمنین بیآزرد و ‏مکاتبت از پدرم بگسست و می‌گویند که: رسول را که بنشابور آمده بود و عهد و لوا و ‏خلعت آورده، پیغام داده بود که: حسنک قرمطیست، وی را بر دار باید کرد و ما این ‏بنشابور شنیده بودیم و نیکو یاد نیست. خواجه اندرین چه بیند و چه گوید؟» چون پیغام ‏بگزاردم خواجه دیری اندیشید، پس مرا گفت: «بوسهل زوزنی را با حسنک چه افتاده است، ‏که چنین مبالغتها در خون ریختن او کرده است؟». گفتم: «نیکو نتوانم دانست، این مقدار ‏شنوده‌ام که: یک روز بر سرای حسنک شده بود، بروزگار وزارتش، پیاده و بدراعه، ‏پرده‌داری بروی استخفاف کرده بود و وی را بینداخته». گفت، «ای سبحان‌الله، این ‏مقدار شغر را از چه دردل باید داشت؟» پس گفت: «خداوند را بگوی که: در آن وقت، که من ‏بقلعه کالنجر بودم، بازداشته و قصد جان من میکردند وخدای عزوجل نگاه داشت، نذرها ‏کردم و سوگندان خوردم که در خون کس، حق و ناحق، سخن نگویم و بدان وقت که حسنک از حج ‏ببلخ آمد و ما قصد ماوراءالنهر کردیم و با قدرخان دیدار کردیم، پس از بازگشتن ‏بغزنین، ما را بنشاندند و معلوم نه که در باب حسنک چه رفت و امیر ماضی بر خلیفه سخن ‏بر چه روی گفت و بونصر مشکان خبرهای حقیقت دارد از وی باز باید رسید و امیرخداوند ‏پادشاهیست، ‏آنچه فرمود نیست بفرماید، [که اگر بروی قرمطی درست گردد، در خون وی سخن ‏نگویم. بدان که وی را درین مالش که امروز منم مرادی بوده است] و پوست باز کرده. ‏بدان گفتم که وی را در باب من سخن گفته نیاید، که من از خون همه جهانیان بیزارم و ‏هر چند چنینست نصیحت از سلطان بازنگیرم که خیانت کرده باشم، تا خون وی و هیچ کس ‏بنریزد، البته که خون ریختن کاری بازی نیست». چون این جواب باز بردم، سخت دیر ‏اندیشید. پس گفت: «خواجه را بگوی: آنچه واجب باشد فرموده آید». خواجه برخاست و سوی
5
‏دیوان رفت و در راه مرا گفت که: «عبدوس، تا بتوانی خداوند را بر آن دار که خون حسنک ‏ریخته نیاید، که زشت نامی تولد گردد». گفتم: «فرمانبردارم» و بازگشتم و با سلطان ‏بگفتم. قضا در کمین بود، کار خویش میکرد و پس ازین مجلسی کرد. با استادم، او حکایت ‏کرد که در آن خلوت چه رفت. گفت که: «امیر پرسید مرا، از حدیث حسنک و پس از آن حدیث ‏خلیفه و آنچه گوئی در دین و اعتقاد این مرد و خلعت ستدن از مصریان؟ من در ایستادم و ‏حال حسنک و رفتن بحج، تا آنگاه که از مدینه بوادی القری باز گشت، بر سر راه شام و ‏خلعت مصری بگرفت و ضرورت را ستدن و از موصل راه گردانیدن و ببغداد باز نشدن و خلیفه ‏را بدل آمدن که مگر امیرمحمود فرموده است. همه بتمامی شرح کردم. امیر گفت: «پس از ‏حسنک درین باب چه گناه بوده است؟ که اگر راه بادیه آمدی در خون آنهمه خلق شدی»‏، ‏گفتم: «چنین بود ولیکن خلیفه را قرمطی خواند و درین معنی مکاتبات و آمد و شد بوده ‏است و امیرماضی، چنانکه لجوجی و ضجرت وی بود، یک روز گفت: «بدین خلیفه خرف شده ‏بباید نبشت که: من از بهر قدر عباسیان انگشت در کرده‌ام، در همه جهان و قرمطی ‏میجویم و آنچه یافته آمد و درست گردد بر دار میکشند و اگر مرا درست شدی که حسنک ‏قرمطیست، خبر بامیرالمؤمنین رسیدی که در باب وی چه رفتی. وی را من پرورده‌ام و با ‏فرزندان و برادران من برابر است و اگر وی قرمطیست من هم قرمطی باشم». هر چند آن سخن ‏پادشاهانه نبود، بدیوان آمدم و چنان نبشتم، نبشته‌ای که بندگان بخداوندان نویسند و ‏آخر پس از آمد و شد بر آن قرار گرفت که آن خلعت، که حسنک استده بود و آن طرایف، که ‏نزدیک امیر محمود فرستاده بودند، آن مصریان، با رسول ببغداد فرستد، تا بسوزند و چون ‏رسول باز آمد، امیر پرسید که: آن خلعت و طرایف بکدام موضع سوختند؟ که امیر را نیک ‏درد آمده بود که حسنک را قرمطی خوانده بود، خلیفه، و با آن وحشت وتعصب خلیفه زیادت ‏میگشت، اندر نهان نه آشکارا، تا امیر محمود فرمان یافت. بنده آنچه رفته است بتمامی ‏باز نمود». گفت: «بدانستم».
‏پس ازین مجلس نیز بوسهل البته فرو نایستاد از کار، ‏روز سه شنبه بیست و هفتم صفر، چون بار بگسست، امیر خواجه را گفت: «بطارم باید نشست، ‏که حسنک را آنجا خواهند آورد، با قضاه و مزکیان، تا آنچه خریده آمده است، جمله بنام ‏ما قباله نوشته شود و گواه گیرد، بر خویشتن». خواجه گفت: «چنین کنم» و بطارم رفت و ‏جمله خواجه شماران و اعیان و صاحب دیوان رسالت و خواجه ابوالقاسم کثیر، هر چند ‏معزول بود، اما جاهی و جلالی عظیم داشت و بوسهل زوزنی و بوسهل حمدوی، همه آنجای ‏آمدند و امیردانشمند بنیه و حاکم لشکر راو نصر چلف را آنجای فرستاد و قضاه بلخ و ‏اشراف و علما و فقها و معدلان و مزکیان و کسانی که نامدار و فراروی بودند، همه ‏آنجای حاضر بودند و نوشتند و چون این کوکبه راست شد من، که بوالفضلم و قومی بیرون ‏طارم، بدکانها بودیم، نشسته در انتظار حسنک. یک ساعت بود که حسنک پیدا آمد بی‌بند ‏جبه‌ای داشت، حبری، رنگ با سیاه میزد، خلق‌گونه و دراعه و ردائی سخت پاکیزه و

 

دانلود فایل
پرداخت با کلیه کارتهای عضو شتاب امکان پذیر است.

نرم افزار های بازاریابی فایل سیدا

نرم-افزار-های-بازاریابی-فایل-سیداشامل دو نرم افزار بازاریابی و فروش فایل های سیدا می باشد


دانلود فایل

دانلود دانلود مقاله در مورد دین و دیندارى در جهان معاصر 200 ص

دانلود-مقاله-در-مورد-دین-و-دیندارى-در-جهان-معاصر-200-ص
دانلود مقاله در مورد دین و دیندارى در جهان معاصر 200 ص
فرمت فایل دانلودی: .zip
فرمت فایل اصلی: .doc
تعداد صفحات: 237
حجم فایل: 152 کیلوبایت
قیمت: 6000 تومان

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل :  word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 237 صفحه

 قسمتی از متن word (..doc) : 
 


‏دین‏ و دیندارى در جهان معاصر
‏در‏ گفت و گو با استاد ‏مصطفى‏ ملکیان
‏هفت‏ آسمان: آیا نوع و میزان نیاز انسان معاصر به دین ‏نسبت‏‏‏به‏ گذشته تغییرى کرده است؟ اگر این نیاز تشدید شده است‏‏ ‏به کدامین قرائت؟ و نیز ‏چه‏ مؤلفه‏هایى در جهان امروز در این تشدید نیاز مؤثر بوده است؟
‏استاد‏: راستش را بخواهید، سؤالتان، به سبب شدت ابهامى ‏که‏ دارد، لااقل براى من، قابل جوابگویى نیست. مثلا، معلوم نیست که منظورتان از لفظ ‏دین،‏ دقیقا، چیست. مى‏دانید که از این لفظ معانى بسیار عدیده‏اى اراده مى‏توان کرد. ‏ممکن‏ است، بر حسب بعضى از معانى این لفظ، انسان امروزى هیچ نیازى به دین نداشته ‏باشد‏ و، بنا به برخى از معانى دیگر آن، انسان امروزى همچنان نیازمند دین باشد ولى ‏نوع‏ نیازش، در قیاس با نیاز انسان گذشته به دین، متفاوت شده باشد یا میزان نیازش ‏بیشتر‏ یا کمتر و شدیدتر یا خفیفتر شده باشد. وانگهى، وقتى از مقایسه نیاز انسان ‏معاصر‏ با نیاز انسان گذشته به دین مى‏پرسید، مرادتان از لفظ گذشته چیست و منظورتان ‏از‏ انسان گذشته کیست. گذشته هم شامل یک ثانیه پیش مى‏شود و هم شامل ده سال پیش و هم ‏شامل‏ یک قرن یا ده قرن یا صد قرن پیش. انسان چه زمانى را با انسان امروزى، از نظر‏ ‏نوع‏ و میزان نیاز به دین، مقایسه کنم؟ اما شاید بتوان سخن را از جایى آغاز کرد که ‏هم‏ به ارائه تعریف خاصى از دین، که تعریفى کارکردى functional‏ است، بینجامد و هم ‏تا‏ حدى پاسخگوى پرسش شما باشد; و آن جا مبحث «محدودیت طبیعت انسان‏» است. تقریبا

‏دین‏ و دیندارى در جهان معاصر
‏در‏ گفت و گو با استاد ‏مصطفى‏ ملکیان
‏هفت‏ آسمان: آیا نوع و میزان نیاز انسان معاصر به دین ‏نسبت‏‏‏به‏ گذشته تغییرى کرده است؟ اگر این نیاز تشدید شده است‏‏ ‏به کدامین قرائت؟ و نیز ‏چه‏ مؤلفه‏هایى در جهان امروز در این تشدید نیاز مؤثر بوده است؟
‏استاد‏: راستش را بخواهید، سؤالتان، به سبب شدت ابهامى ‏که‏ دارد، لااقل براى من، قابل جوابگویى نیست. مثلا، معلوم نیست که منظورتان از لفظ ‏دین،‏ دقیقا، چیست. مى‏دانید که از این لفظ معانى بسیار عدیده‏اى اراده مى‏توان کرد. ‏ممکن‏ است، بر حسب بعضى از معانى این لفظ، انسان امروزى هیچ نیازى به دین نداشته ‏باشد‏ و، بنا به برخى از معانى دیگر آن، انسان امروزى همچنان نیازمند دین باشد ولى ‏نوع‏ نیازش، در قیاس با نیاز انسان گذشته به دین، متفاوت شده باشد یا میزان نیازش ‏بیشتر‏ یا کمتر و شدیدتر یا خفیفتر شده باشد. وانگهى، وقتى از مقایسه نیاز انسان ‏معاصر‏ با نیاز انسان گذشته به دین مى‏پرسید، مرادتان از لفظ گذشته چیست و منظورتان ‏از‏ انسان گذشته کیست. گذشته هم شامل یک ثانیه پیش مى‏شود و هم شامل ده سال پیش و هم ‏شامل‏ یک قرن یا ده قرن یا صد قرن پیش. انسان چه زمانى را با انسان امروزى، از نظر‏ ‏نوع‏ و میزان نیاز به دین، مقایسه کنم؟ اما شاید بتوان سخن را از جایى آغاز کرد که ‏هم‏ به ارائه تعریف خاصى از دین، که تعریفى کارکردى functional‏ است، بینجامد و هم ‏تا‏ حدى پاسخگوى پرسش شما باشد; و آن جا مبحث «محدودیت طبیعت انسان‏» است. تقریبا
‏همه‏ ما قبول داریم که کرانمندى و محدودیت‏یکى از جنبه‏هاى لاینفک طبیعت آدمى است. ‏نیازى‏ به تامل و تفکر فراوان نیست تا دریابیم که قدرت ضبط و مهار بعضى از اوضاع و ‏احوالى‏ را که براى ما پیش مى‏آیند و از نظر ما اهمیت دارند نداریم. گاهى احساسات ‏ناخواسته‏‏‏اى،‏ نظیر افسردگى، ترس، تنهایى، و کشمکش با خود، مایه دردسر و گرفتارى ما ‏مى‏‏‏شوند‏. حوادثى مانند جنگ، مرگ، شکست، تنگدستى، و بیمارى نیز به یاد ما مى‏آورند ‏که‏ ما غالبا در برابر عوامل عمده‏اى که زندگى و رضایت‏باطن ما را تهدید مى‏کنند ‏بسیار‏ ضعیف و عاجزیم. بسیارى از ما نه براى زندگى خود معنایى مى‏یابیم و نه در ‏امورى‏ که، در جهان، رخ مى‏دهند هدفى مى‏بینیم. باز، بسیارى از ما دلنگران رفتارهاى ‏نامطلوبى‏ هستیم که از خودمان سر مى‏زند یا نگرانیم از اینکه چرا نمى‏توانیم رفتار ‏دیگران‏ را تغییر دهیم یا جلوى ظلم و بى‏عدالتى‏شان را بگیریم. همه اینها موجب ‏پیدایش‏ اضطرابهاى وجودى، بى‏قراریها، و دلهره‏ها مى‏شوند و محدودیت و تناهى ما را ‏پیش‏ چشمانمان مى‏آورند. به نظر من، آغاز احساس این فقدانها، محدودیتها، و کمبودها ‏مقارن‏ است‏با آغاز اقبال به دین. درست همانطور که وقتى شخصى، در حال فرار، به ‏انتهاى‏ یک کوچه بن‏بست مى‏رسد نخستین واکنش طبیعى، و چه بسا ناآگاهانه‏اش، این است ‏که‏ چشم برمى‏دارد و به بالا مى‏نگرد تا ببیند که آیا راهى براى برگذشتن از دیوارها ‏و‏ پشت‏سر نهادن موانع هست‏یا نه، انسان نیز به محض اینکه به مرزهاى وجودى خود ‏مى‏‏‏رسد‏ و به حدود و ثغور خود وقوف مى‏یابد، گویى، رو به سوى بالا مى‏کند. دین
‏مى‏‏‏کوشد،‏ به نحوى از انحاء، انسان را در غلبه بر احساس فقدان، محدودیت، و کمبود ‏یارى‏ دهد. اگر این تحلیل درست‏باشد، لازمه‏اش این است که اگر نوع بشر از ‏محدودیت‏‏‏خود‏ تجربه‏اى نمى‏داشت دینى پدید نمى‏آمد; و من این لازمه را قبول دارم و ‏بدان‏ ملتزمم. یک موجود نامحدود و لا یتناهى به دین نیاز ندارد; چنین موجودى، در ‏واقع،‏ خداست و خدا متدین و محتاج دین نیست. البته اینکه هر فرد انسانى‏اى کدامیک از ‏مظاهر‏ محدودیت وجودى خود را درک کند و کدامیک از این مظاهر را درک نکند یا اینکه ‏کدامیک‏ از جلوه‏هاى محدودیت‏خود را بیشتر یا کمتر و شدیدتر یا خفیفتر احساس کند به ‏علل‏ و عوامل چندگانه‏اى وابستگى دارد و از جمله به محیط اجتماعى‏اى که در آن زندگى ‏مى‏‏‏کند‏ و، على الخصوص، به سنخ روانشناختى خود او توقف تمام دارد. و از همین مطلب ‏مى‏‏‏خواهم‏ نتیجه‏اى بگیرم که، اگر چه مستقیما به جواب سوال شما ربطى ندارد، با ‏اینهمه،‏ مهم به نظر مى‏رسد و آن اینکه، در طول تاریخ، نه همه جوامع نیاز یا نیازهاى ‏واحد‏ و مشترکى به دین داشته‏اند و نه همه افراد. ممکن است جامعه امریکایى کنونى ‏نیاز‏ یا نیازهایى به دین داشته باشد کاملا متفاوت با نیاز یا نیازهایى که جامعه روم ‏دو‏ هزار سال قبل داشته است; و نیز امکان دارد که شخص شما نیاز یا نیازهایى به دین ‏داشته‏ باشید یکسره متفاوت با نیاز یا نیازهاى من. پال تیلیش، الاهیدان پروتستان ‏مسلک‏ و اگزیستانسیالیست معروف روزگار ما، که در کتاب الاهیات سامانمند Systematic‏ Theology‏ خود تصریح کرده است که: تناهى وجود است که ما را به مساله خدا سوق

 

دانلود فایل
پرداخت با کلیه کارتهای عضو شتاب امکان پذیر است.

دانلود تحقیق و پاورپوینت

فروشگاه فایل

دانلود دانلود مقاله در مورد زنان و اسلام 200 ص

دانلود-مقاله-در-مورد-زنان-و-اسلام-200-ص
دانلود مقاله در مورد زنان و اسلام 200 ص
فرمت فایل دانلودی: .zip
فرمت فایل اصلی: .doc
تعداد صفحات: 198
حجم فایل: 117 کیلوبایت
قیمت: 6000 تومان

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل :  word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 198 صفحه

 قسمتی از متن word (..doc) : 
 

‏همایش ملی نقش زنان در توسعه پایدار
‏مجموعه مقالات
2
‏ 1‏
‏زنان و اسلام
‏مقدمه:
‏زن آیینه‏‌‏ی تمام نمای شخصیت انسان است. او مظهر پرورش است و صفت الهی پروردن از جانب خدای خویش را به ودیعه دارد، دامن زنان اولین کلاس درس و بهترین محل تربیت کودک است چنانکه گویند: مرد از دامن زن به معراج می رسد. بدین معنی که زن پایه گذار وجود حیات آدمی است زنان مسلمان و فداکار لازم است تا با حفظ عفت و پاکدامنی خود، ظلم ستیزی نهضت حسینی را به همه انسانها برسانند تا بدین وسیله افتخار تربیت بزرگ مردان و بزرگ زنان تاریخ را داشته باشد.
‏مقام زن در اسلام و در آیین های دیگر:
‏مشاهده و تجربه این معنا را ثابت کرده که مرد و زن دو فرد از یک نوع و از یک جوهرند، بر خلاف نظریات موجود در امت های پیشین که زن را از مرگ بدتر و تلخ تر می دانستند تا حدی که در سال 586 میلادی در فرانسه کنگره ای تشکیل شد تا در مورد این که آیا زن انسان است یا خیر بحث کنند که نتیجه کنگره این بود که به زن انسانی غیرمستقل و در خدمت مردان است.
‏اما با ظهور اسلام همه ی تفکراتی که در اثر تلقین علیه زن بود از بین رفت و جای خود را به عزت و اعتبار اساسی زنان داد.
‏اصل تساوی زن و مرد:
‏قرآن با کمال صراحت در آیات متعددی در اصل تساوی زن و مرد از نظر انسانیت و کمالات می فرماید: ‏«‏زنان را از جنس مردان و از سرشتی نظیر مردان آفریدیم‏»‏ و این را با توجه به قوانین امروز در دنیای غرب، در حاکمیت قوانین اسلامی ناظر بر مالکیت زن و حمایت های مالی و اقتصادی شوهر در خانواده قابل لمس تر می توان دید. اما در دنیای غرب، با توجه به شعار آزادی و اتیکت تساوی زن و مرد باز هم این تساوی نه در عرصه شغل و کار و نه در عرصه ی خانواده به هیچ عنوان رعایت نشده و استفاده ابزاری از زن تا حدی پیش رفته که به سقوط هویت انسانی و عدم احقاق کمترین حق او گردیده است و این را کاملا با توزیع و ترویج بیماری های مقاربتی چون
‏همایش ملی نقش زنان در توسعه پایدار
‏مجموعه مقالات
2
‏ 1‏
‏زنان و اسلام
‏مقدمه:
‏زن آیینه‏‌‏ی تمام نمای شخصیت انسان است. او مظهر پرورش است و صفت الهی پروردن از جانب خدای خویش را به ودیعه دارد، دامن زنان اولین کلاس درس و بهترین محل تربیت کودک است چنانکه گویند: مرد از دامن زن به معراج می رسد. بدین معنی که زن پایه گذار وجود حیات آدمی است زنان مسلمان و فداکار لازم است تا با حفظ عفت و پاکدامنی خود، ظلم ستیزی نهضت حسینی را به همه انسانها برسانند تا بدین وسیله افتخار تربیت بزرگ مردان و بزرگ زنان تاریخ را داشته باشد.
‏مقام زن در اسلام و در آیین های دیگر:
‏مشاهده و تجربه این معنا را ثابت کرده که مرد و زن دو فرد از یک نوع و از یک جوهرند، بر خلاف نظریات موجود در امت های پیشین که زن را از مرگ بدتر و تلخ تر می دانستند تا حدی که در سال 586 میلادی در فرانسه کنگره ای تشکیل شد تا در مورد این که آیا زن انسان است یا خیر بحث کنند که نتیجه کنگره این بود که به زن انسانی غیرمستقل و در خدمت مردان است.
‏اما با ظهور اسلام همه ی تفکراتی که در اثر تلقین علیه زن بود از بین رفت و جای خود را به عزت و اعتبار اساسی زنان داد.
‏اصل تساوی زن و مرد:
‏قرآن با کمال صراحت در آیات متعددی در اصل تساوی زن و مرد از نظر انسانیت و کمالات می فرماید: ‏«‏زنان را از جنس مردان و از سرشتی نظیر مردان آفریدیم‏»‏ و این را با توجه به قوانین امروز در دنیای غرب، در حاکمیت قوانین اسلامی ناظر بر مالکیت زن و حمایت های مالی و اقتصادی شوهر در خانواده قابل لمس تر می توان دید. اما در دنیای غرب، با توجه به شعار آزادی و اتیکت تساوی زن و مرد باز هم این تساوی نه در عرصه شغل و کار و نه در عرصه ی خانواده به هیچ عنوان رعایت نشده و استفاده ابزاری از زن تا حدی پیش رفته که به سقوط هویت انسانی و عدم احقاق کمترین حق او گردیده است و این را کاملا با توزیع و ترویج بیماری های مقاربتی چون
‏همایش ملی نقش زنان در توسعه پایدار
‏مجموعه مقالات
2
‏ 1‏
‏زنان و اسلام
‏مقدمه:
‏زن آیینه‏‌‏ی تمام نمای شخصیت انسان است. او مظهر پرورش است و صفت الهی پروردن از جانب خدای خویش را به ودیعه دارد، دامن زنان اولین کلاس درس و بهترین محل تربیت کودک است چنانکه گویند: مرد از دامن زن به معراج می رسد. بدین معنی که زن پایه گذار وجود حیات آدمی است زنان مسلمان و فداکار لازم است تا با حفظ عفت و پاکدامنی خود، ظلم ستیزی نهضت حسینی را به همه انسانها برسانند تا بدین وسیله افتخار تربیت بزرگ مردان و بزرگ زنان تاریخ را داشته باشد.
‏مقام زن در اسلام و در آیین های دیگر:
‏مشاهده و تجربه این معنا را ثابت کرده که مرد و زن دو فرد از یک نوع و از یک جوهرند، بر خلاف نظریات موجود در امت های پیشین که زن را از مرگ بدتر و تلخ تر می دانستند تا حدی که در سال 586 میلادی در فرانسه کنگره ای تشکیل شد تا در مورد این که آیا زن انسان است یا خیر بحث کنند که نتیجه کنگره این بود که به زن انسانی غیرمستقل و در خدمت مردان است.
‏اما با ظهور اسلام همه ی تفکراتی که در اثر تلقین علیه زن بود از بین رفت و جای خود را به عزت و اعتبار اساسی زنان داد.
‏اصل تساوی زن و مرد:
‏قرآن با کمال صراحت در آیات متعددی در اصل تساوی زن و مرد از نظر انسانیت و کمالات می فرماید: ‏«‏زنان را از جنس مردان و از سرشتی نظیر مردان آفریدیم‏»‏ و این را با توجه به قوانین امروز در دنیای غرب، در حاکمیت قوانین اسلامی ناظر بر مالکیت زن و حمایت های مالی و اقتصادی شوهر در خانواده قابل لمس تر می توان دید. اما در دنیای غرب، با توجه به شعار آزادی و اتیکت تساوی زن و مرد باز هم این تساوی نه در عرصه شغل و کار و نه در عرصه ی خانواده به هیچ عنوان رعایت نشده و استفاده ابزاری از زن تا حدی پیش رفته که به سقوط هویت انسانی و عدم احقاق کمترین حق او گردیده است و این را کاملا با توزیع و ترویج بیماری های مقاربتی چون
‏همایش ملی نقش زنان در توسعه پایدار
‏مجموعه مقالات
2
‏ 1‏
‏زنان و اسلام
‏مقدمه:
‏زن آیینه‏‌‏ی تمام نمای شخصیت انسان است. او مظهر پرورش است و صفت الهی پروردن از جانب خدای خویش را به ودیعه دارد، دامن زنان اولین کلاس درس و بهترین محل تربیت کودک است چنانکه گویند: مرد از دامن زن به معراج می رسد. بدین معنی که زن پایه گذار وجود حیات آدمی است زنان مسلمان و فداکار لازم است تا با حفظ عفت و پاکدامنی خود، ظلم ستیزی نهضت حسینی را به همه انسانها برسانند تا بدین وسیله افتخار تربیت بزرگ مردان و بزرگ زنان تاریخ را داشته باشد.
‏مقام زن در اسلام و در آیین های دیگر:
‏مشاهده و تجربه این معنا را ثابت کرده که مرد و زن دو فرد از یک نوع و از یک جوهرند، بر خلاف نظریات موجود در امت های پیشین که زن را از مرگ بدتر و تلخ تر می دانستند تا حدی که در سال 586 میلادی در فرانسه کنگره ای تشکیل شد تا در مورد این که آیا زن انسان است یا خیر بحث کنند که نتیجه کنگره این بود که به زن انسانی غیرمستقل و در خدمت مردان است.
‏اما با ظهور اسلام همه ی تفکراتی که در اثر تلقین علیه زن بود از بین رفت و جای خود را به عزت و اعتبار اساسی زنان داد.
‏اصل تساوی زن و مرد:
‏قرآن با کمال صراحت در آیات متعددی در اصل تساوی زن و مرد از نظر انسانیت و کمالات می فرماید: ‏«‏زنان را از جنس مردان و از سرشتی نظیر مردان آفریدیم‏»‏ و این را با توجه به قوانین امروز در دنیای غرب، در حاکمیت قوانین اسلامی ناظر بر مالکیت زن و حمایت های مالی و اقتصادی شوهر در خانواده قابل لمس تر می توان دید. اما در دنیای غرب، با توجه به شعار آزادی و اتیکت تساوی زن و مرد باز هم این تساوی نه در عرصه شغل و کار و نه در عرصه ی خانواده به هیچ عنوان رعایت نشده و استفاده ابزاری از زن تا حدی پیش رفته که به سقوط هویت انسانی و عدم احقاق کمترین حق او گردیده است و این را کاملا با توزیع و ترویج بیماری های مقاربتی چون

 

دانلود فایل
پرداخت با کلیه کارتهای عضو شتاب امکان پذیر است.

دانلود تحقیق و پاورپوینت

فروشگاه فایل