پادشاه سئو| دانلود پاورپوینت, مقاله, تحقیق, جزوه,قالب و افزونه وردپرس

پادشاه سئو| دانلود پاورپوینت, مقاله, تحقیق, جزوه,قالب و افزونه وردپرس

دانلود پاورپوینت , مقاله, تحقیق, مبانی وپیشینه تحقیق, جزوه, طرح درس دروس دبستان, خلاصه کتاب , نمونه سوالات کارشناسی و ارشد ,قالب و افزونه وردپرس
پادشاه سئو| دانلود پاورپوینت, مقاله, تحقیق, جزوه,قالب و افزونه وردپرس

پادشاه سئو| دانلود پاورپوینت, مقاله, تحقیق, جزوه,قالب و افزونه وردپرس

دانلود پاورپوینت , مقاله, تحقیق, مبانی وپیشینه تحقیق, جزوه, طرح درس دروس دبستان, خلاصه کتاب , نمونه سوالات کارشناسی و ارشد ,قالب و افزونه وردپرس

sidaa تحقیق تاریخ بیهقی

تحقیق-تاریخ-بیهقی
تحقیق تاریخ بیهقی
فرمت فایل دانلودی: .zip
فرمت فایل اصلی: .doc
تعداد صفحات: 12
حجم فایل: 12 کیلوبایت
قیمت: 10000 تومان

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل :  word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 12 صفحه

 قسمتی از متن word (..doc) : 
 

‏1
‏عنوان تحقیق
‏« اصطلاحات دیوانی و مشاغل درباری در تاریخ بیهقی »
‏اصطلاحات دیوانی:
‏دیوان رسالت
‏دیوان اسنیفاء
‏دیوان خلیفت
‏دیوان عرض
‏دیوان وزارت
‏دیوان وکالت
‏دیوان مملکت و حساب
‏دیوان نکت
‏دیوان برید
‏دیوان قضا
‏دیوان مظالم –‏ از دو دیوان اخیر بصورت مجلس قضا و مظالم یاد شده است .
‏دیوان برید:‏ دیوان برید از دیوانهای مهم بشمار می رفت و اموری که مربوط به حمل نامه ها و نقل پیامها و ارسال اخبار مملکت بود به وسیله این دیوان انجام می شده و در منابع اسلامی گاهی از آن تعبیر به (دیوان الخبر و البرید ) می کردند .
‏2
‏اصطلاحاتی که بیهقی در باب این دیوان یاد کرده عبارت است از :
‏صاحب برید.
‏نایب برید.
‏اسکدار .
‏خریطه.
‏مجمّز .
‏(این دو اصطلاحات (5-4)نمی تواند ،جزء مقامات دیوانی باشد )
‏پیک (در عربی بصورت فیج بکار رفته است ‏)
‏جمع آن فیوج آمده است .
‏قاصد مسرع .
‏دیوان عرض : ‏مقصود دیوان عرض سیاه یا عرض لشکر است ، اصطلاح عرض کردن لشکر و دیوان، عرض سپاه در شاهنامه است:
‏ همه لشکر رومیان عرض کن هرآنکس که هستند نو یا کهن
‏شاهنامه ، چاپ بروخیم
‏ بدو داد دیوان عرض سیاه بفرمود تا پیش درگاه شاه
‏دیوان عرض
‏نایب دیوان عرض
‏4
‏عارض
‏سپاه سالار
‏سرهنگ ، سرهنگ به کسی گفته می شده که بر سواران ریاست می کرده است .
‏فرخی :
‏زبی دلی و زبی دانشی به لشکر خویش
‏هم از پیاده هراسان بود هماز سرهنگ
‏6- سواران جریده ، به معنی گروهی از سواران که برای جنگ با دشمن جدا کرده شده باشد.
‏7-یکسوار گان ، احتمال دارد به معنی سوارانی باشد که به تنهایی حرکت می کنند .
‏سپاه ، لشکر دارای اجزایی بدین ترتیب بوده است : (مقدمه ،ساقه ،قلب، میمنه،میسره، جناحها ،مایه دار) . منوچهری گوید:

‏تو به قلب لشکر اندر خون اِنگوران به دست ساقیان در میسره ، خنیاگران در میمنه
‏ طلایع
‏ کردوش
‏دیوان استیفا ء : در دیوان استیفاء، امور مالی حل وفصل می شده وگاهی صاحب دیوان به معنی مطلق به صاحب دیوان استیفاء ،اطلاق می شده و نیز از او به (دفتردار ) نیز تعبیر می شده است .
‏4
‏مستوفی ( به کسی که عهده دار دیوان استیفاء بوده اطلاق می شده است ).
‏مستخرج (کسی بوده که بحساب اموال رسیدگی می کرده )
‏تسبیب، عبارت است از اینکه کسی را بر مالی متعذّر الوصول حواله کند تا صاحب حواله با عامل کمک کند و شکی نیست که در این موارد زور و شکنجه به کار می رفته است . کسی که تسبیب برای او انجام می شده (مسبّب) می گفتند.
‏قوامی رازی گوید:
‏مسبّب از توبه چوب و شکنجه بستاند هرآنچه جمع می کنی سالهابه رنج وعذاب
‏از آن مسبّب اسباب تو همی ببرد که راست می نروی با مسبّب الاسباب
‏مستحثّ ، به معنی وصول کننده مالیات است.
‏ بیستگانی ، مواجبی بوده است که چهار بار در سال به لشکریان می دادند .
‏فرخی می گوید :
‏ سپاهی است او را که از دخل گیتی به سختی توان دادشان بیستگانی

 

دانلود فایل
پرداخت با کلیه کارتهای عضو شتاب امکان پذیر است.

دانلود طرحواره درمانی دانلود پیشینه تحقیق دانلود گزارش کارآموزی فروشگاه ساز فایل رایگان همکاری در فروش با پورسانت بالا دانلود پرسشنامه
دانلود تحقیق دانلود مقالات اقتصادی مقاله در مورد ایمنی چارچوب نظری تحقیق خرید کاندوم خرید ساعت مچی مردانه
دانلود افزونه وردپرس دانلود تحقیق آماده سایت دانلود پاورپوینت مقالات مدیریتی میزان درآمد همکاری در فروش فایل کسب درآمد دانشجویی

sidaa تحقیق تاریخ بیهقی 200 ص

تحقیق-تاریخ-بیهقی-200-ص
تحقیق تاریخ بیهقی 200 ص
فرمت فایل دانلودی: .zip
فرمت فایل اصلی: .doc
تعداد صفحات: 498
حجم فایل: 239 کیلوبایت
قیمت: 10000 تومان

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل :  word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 498 صفحه

 قسمتی از متن word (..doc) : 
 

2
‏تاریخ بیهقی







‏بریده ای از تاریخ بیهقی
‏معرفی کتاب
‏تاریخ ‏نگارش در حدود 450 ـ 460 هـ .
«‏ابوالفضل محمد بن حسین کاتب بیهقیِ نوزده سال ‏منشی دیوان رسائل غزنویان بود و تاریخ عمومی جامعی در بازه دنیای معلوم عصر خود ‏نوشته بود که بگفته بعضی سی مجلد بوده است و اکنون فقط آنچه راجع بعهد سلطان مسعود ‏غزنوی می‌باشد در دست است ـ که بتاریخ مسعودی و یا «تاریخ بیهقی» معروف است. بدون ‏گزافگوئی میتوان گفت که تاریخ بیهقی از رهگذر سادگی بیان وصداقت و نثر روان و ‏بیغرضی نسبی مؤلف در ذکر وقایع و روشنی زبان یکی از بهترین نمونه‌های نثر فارسی است ‏ـ زیرا اگر بگویم بهترین نمونه و شاهکار نثر فارسیست میترسم به تهور فوق‌العاده ‏متهم کنند. ابوالفضل بیهقی نوشتن این تاریخ را در سال 451 هـ . ق. آغاز کرد. وی در ‏سال 470 وفات یافت.
‏در این کتاب مؤلف اسناد و مدارکی آورده که ترجمه از عربی است ‏و غالباً تأثیر نحو عربی در آنها محسوس ‏میباشد.
--------------------------------------------------
‏ذکر بر دار ‏کردن حسنک وزیر رحمه الله علیه
...‏فصلی خواهم نبشت، در ابتدای این حال بر ‏دار کردن این مرد و پس بشرح قصه تمام پردازم. امروز که من این قصه آغاز می‌کنم، در ‏ذی‌الحجه سنه خمسین وار بعمائه در فرخ روزگار سلطان معظم ابو شجاع فرخزاد بن ‏ناصردین الله، اطال‌الله بقاؤه و ازین قوم که من سخن خواهم راند، یک دو تن ‏زنده‌اند، در گوشه‌ای افتاده و خواجه بوسهل زوزنی چند سالست تا گذشته شده است و ‏بپاسخ آنانکه از وی رفت گرفتار و ما را بآن کار نیست، هر چند مرا از وی برآید، بهیچ ‏حال. چه عمر من بشست و پنج آمده و بر اثر وی می‌بباید رفت و در تاریخی که می‌کنم ‏سخن نرانم که آن بتعصبی و تر بدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر ‏را. بلکه آن گویم، که تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند. این ‏بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارتی درطبع وی مؤکد ‏شد و بآن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی، تا پادشاهی بزرگ و جبار بر
2
‏چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فرو گرفتی، این مرد از کرانه بجستی و فرصتی ‏جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که: فلان را من ‏فرو گرفتم. و اگر چنین کارها کرد کیفر دید و چشید و خردمندان دانستندی که نه چنانست ‏و سری می‌جنبانیدندی و پوشیده خنده می‌زدندی که نه چنانست، جز استادم که او را فرو ‏نتوانست برد، با این همه حیلت، که در باب وی ساخت و از آن در باب وی بکام نتوانست ‏رسید، که قضای ایزد، عزوجل، با تضریب‌های وی موافقت و مساعدت نکرد و دیگر که بونصر ‏مردی بود عاقبت نگر، در روزگار امیر محمود، رضی‌الله عنه، بی‌آنکه مخدوم خود را ‏خیانتی کرد، دل این سلطان مسعود را رحمه الله علیه، نگاه داشت، به همه چیزها که ‏دانست، که تخت ملک پس از پدر او را خواهد بود و حال حسنک دیگر بود، که بر هوای امیر ‏محمد و نگاه داشت دل و فرمان محمود این خداوندزاده را بیازرد و چیزها بکرد و گفت، ‏که اکفا آنرا احتمال نکنند، تا بپادشاه چه رسد، هم چنانکه جعفر برمکی و این طبقه ‏وزیری کردند، بروزگار هارون الرشید و عاقبت کار ایشان همان بود، که از آن این وزیر ‏آمد و چاکران و بندگان را با زبان نگاه باید داشت، با خداوندان، که محالست روباهان ‏را با شیران چخیدن و بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره آب بود ‏از رودی، از روی فضل جای دیگر داشت اما چون تعدیها رفت از وی کسی نماند، که پیش ‏ازین درین تاریخ بیآوردم. یکی آن بود که عبدوس را گفت که: «امیرت را بگوی که من ‏آنچه کنم بفرمان خداوند خود میکنم، اگر وقتی تخت ملک بتو رسد، حسنک را بردار باید ‏کرد». لاجرم چون سلطان پادشاه شد این مرد بر مرکب چوبین نشست و بوسهل و غیر بوسهل ‏درین کیستند، که حسنک عاقبت تهور و تعدی خود کشید و بهیچ حال بر سه چیز اغضا نکنند: ‏الخلل فی الملک و افشاء السر و التعرض و نعوذ بالله من الخذلان.
‏چون حسنک را از ‏بست بهرات آوردند، بوسهل زوزنی او را بعلی رایض، چاکر خویش، سپرد و رسید بدو، از ‏انواع استخفاف، آنچه رسید، که چون باز جستی نبودی و کار و حال او را انتقامها و ‏تشفی‌ها رفت و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند، که زده و افتاده را نتوان ‏زد و انداخت. مرد آن مردست که گفته‌اند: العفو عند القدره بکار تواند آورد و قال ‏الله عز ذکره قوله الحق: «الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب ‏المحسنین».
‏و چون امیر مسعود، رضی الله عنه، از هرات قصد بلخ کرد و علی رایض ‏حسنک را ببند می‌برد و استخفاف می‌کرد و تشفی و تعصب و انتقام می‌برد، هر چند ‏می‌شنودم، از علی، پوشیده، وقتی مرا گفت که: «از هر چه بوسهل مثال داد از کردار ‏زشت، در باب این مرد، از ده یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی.» و ببلخ در ایستاد و ‏در امیر می‌دمید که: ناچار حسنک را بردار باید کرد و امیر بس حلیم و کریم بود، جواب ‏نگفتی و معتمد عبدوس را گفت، روزی پس از مرگ حسنک، از استادم شنودم که: «امیر بوسهل ‏را گفت: حجتی و عذری باید،‌ بکشتن این مرد را». بوسهل گفت: «حجت بزرگتر از این که
3
‏مرد قرمطی است و خلعت از مصریان استد، تا امیرالمؤمنین القادر بالله بیآزرد و نامه ‏از امیر محمود باز گرفت؟ و اکنون پیوسته ازین می‌گوید و خداوند یاد دارد که بنشابور ‏رسول خلیفه آمد و لوا و خلعت آورد و منشور و پیغام درین باب بر چه جمله بود. فرمان ‏خلیفه درین باب نگاه باید داشت». امیر گفت: «تا درین باب بیندیشم».
‏پس ازین،‌ هم ‏استادم حکایت کرد که: «عبدوس با بوسهل سخت بد بود، که چون بوسهل درین باب بسیار ‏بگفت، یک روز خواجه احمد حسن را، چون از بار باز می‌گشت امیر گفت که : «خواجه تنها ‏بطارم بنشیند، که سوی او پیغامیست، بر زبان عبدوس.» خواجه بطارم رفت و امیر، ‏رضی‌الله عنه، مرا بخواند و گفت: «خواجه احمد را بگوی که حال حسنک بر تو پوشیده ‏نیست، که بروزگار پدرم چند دردی در دل ما آورده است و چون پدرم گذشته شد چه قصدها ‏کرد، بزرگ، در روزگار برادرم ولیکن بنرفتش و چون خدای عزوجل بدان آسانی تخت و ملک ‏بما داد اختیار آنست که عذر گناهکاران بپذیرم و بگذشته مشغول نشوم، اما دراعتقا این ‏مرد سخن میگویند، بدان که خلعت مصریان بستد، برغم خلیفه، و امیرالمؤمنین بیآزرد و ‏مکاتبت از پدرم بگسست و می‌گویند که: رسول را که بنشابور آمده بود و عهد و لوا و ‏خلعت آورده، پیغام داده بود که: حسنک قرمطیست، وی را بر دار باید کرد و ما این ‏بنشابور شنیده بودیم و نیکو یاد نیست. خواجه اندرین چه بیند و چه گوید؟» چون پیغام ‏بگزاردم خواجه دیری اندیشید، پس مرا گفت: «بوسهل زوزنی را با حسنک چه افتاده است، ‏که چنین مبالغتها در خون ریختن او کرده است؟». گفتم: «نیکو نتوانم دانست، این مقدار ‏شنوده‌ام که: یک روز بر سرای حسنک شده بود، بروزگار وزارتش، پیاده و بدراعه، ‏پرده‌داری بروی استخفاف کرده بود و وی را بینداخته». گفت، «ای سبحان‌الله، این ‏مقدار شغر را از چه دردل باید داشت؟» پس گفت: «خداوند را بگوی که: در آن وقت، که من ‏بقلعه کالنجر بودم، بازداشته و قصد جان من میکردند وخدای عزوجل نگاه داشت، نذرها ‏کردم و سوگندان خوردم که در خون کس، حق و ناحق، سخن نگویم و بدان وقت که حسنک از حج ‏ببلخ آمد و ما قصد ماوراءالنهر کردیم و با قدرخان دیدار کردیم، پس از بازگشتن ‏بغزنین، ما را بنشاندند و معلوم نه که در باب حسنک چه رفت و امیر ماضی بر خلیفه سخن ‏بر چه روی گفت و بونصر مشکان خبرهای حقیقت دارد از وی باز باید رسید و امیرخداوند ‏پادشاهیست، ‏آنچه فرمود نیست بفرماید، [که اگر بروی قرمطی درست گردد، در خون وی سخن ‏نگویم. بدان که وی را درین مالش که امروز منم مرادی بوده است] و پوست باز کرده. ‏بدان گفتم که وی را در باب من سخن گفته نیاید، که من از خون همه جهانیان بیزارم و ‏هر چند چنینست نصیحت از سلطان بازنگیرم که خیانت کرده باشم، تا خون وی و هیچ کس ‏بنریزد، البته که خون ریختن کاری بازی نیست». چون این جواب باز بردم، سخت دیر ‏اندیشید. پس گفت: «خواجه را بگوی: آنچه واجب باشد فرموده آید». خواجه برخاست و سوی
5
‏دیوان رفت و در راه مرا گفت که: «عبدوس، تا بتوانی خداوند را بر آن دار که خون حسنک ‏ریخته نیاید، که زشت نامی تولد گردد». گفتم: «فرمانبردارم» و بازگشتم و با سلطان ‏بگفتم. قضا در کمین بود، کار خویش میکرد و پس ازین مجلسی کرد. با استادم، او حکایت ‏کرد که در آن خلوت چه رفت. گفت که: «امیر پرسید مرا، از حدیث حسنک و پس از آن حدیث ‏خلیفه و آنچه گوئی در دین و اعتقاد این مرد و خلعت ستدن از مصریان؟ من در ایستادم و ‏حال حسنک و رفتن بحج، تا آنگاه که از مدینه بوادی القری باز گشت، بر سر راه شام و ‏خلعت مصری بگرفت و ضرورت را ستدن و از موصل راه گردانیدن و ببغداد باز نشدن و خلیفه ‏را بدل آمدن که مگر امیرمحمود فرموده است. همه بتمامی شرح کردم. امیر گفت: «پس از ‏حسنک درین باب چه گناه بوده است؟ که اگر راه بادیه آمدی در خون آنهمه خلق شدی»‏، ‏گفتم: «چنین بود ولیکن خلیفه را قرمطی خواند و درین معنی مکاتبات و آمد و شد بوده ‏است و امیرماضی، چنانکه لجوجی و ضجرت وی بود، یک روز گفت: «بدین خلیفه خرف شده ‏بباید نبشت که: من از بهر قدر عباسیان انگشت در کرده‌ام، در همه جهان و قرمطی ‏میجویم و آنچه یافته آمد و درست گردد بر دار میکشند و اگر مرا درست شدی که حسنک ‏قرمطیست، خبر بامیرالمؤمنین رسیدی که در باب وی چه رفتی. وی را من پرورده‌ام و با ‏فرزندان و برادران من برابر است و اگر وی قرمطیست من هم قرمطی باشم». هر چند آن سخن ‏پادشاهانه نبود، بدیوان آمدم و چنان نبشتم، نبشته‌ای که بندگان بخداوندان نویسند و ‏آخر پس از آمد و شد بر آن قرار گرفت که آن خلعت، که حسنک استده بود و آن طرایف، که ‏نزدیک امیر محمود فرستاده بودند، آن مصریان، با رسول ببغداد فرستد، تا بسوزند و چون ‏رسول باز آمد، امیر پرسید که: آن خلعت و طرایف بکدام موضع سوختند؟ که امیر را نیک ‏درد آمده بود که حسنک را قرمطی خوانده بود، خلیفه، و با آن وحشت وتعصب خلیفه زیادت ‏میگشت، اندر نهان نه آشکارا، تا امیر محمود فرمان یافت. بنده آنچه رفته است بتمامی ‏باز نمود». گفت: «بدانستم».
‏پس ازین مجلس نیز بوسهل البته فرو نایستاد از کار، ‏روز سه شنبه بیست و هفتم صفر، چون بار بگسست، امیر خواجه را گفت: «بطارم باید نشست، ‏که حسنک را آنجا خواهند آورد، با قضاه و مزکیان، تا آنچه خریده آمده است، جمله بنام ‏ما قباله نوشته شود و گواه گیرد، بر خویشتن». خواجه گفت: «چنین کنم» و بطارم رفت و ‏جمله خواجه شماران و اعیان و صاحب دیوان رسالت و خواجه ابوالقاسم کثیر، هر چند ‏معزول بود، اما جاهی و جلالی عظیم داشت و بوسهل زوزنی و بوسهل حمدوی، همه آنجای ‏آمدند و امیردانشمند بنیه و حاکم لشکر راو نصر چلف را آنجای فرستاد و قضاه بلخ و ‏اشراف و علما و فقها و معدلان و مزکیان و کسانی که نامدار و فراروی بودند، همه ‏آنجای حاضر بودند و نوشتند و چون این کوکبه راست شد من، که بوالفضلم و قومی بیرون ‏طارم، بدکانها بودیم، نشسته در انتظار حسنک. یک ساعت بود که حسنک پیدا آمد بی‌بند ‏جبه‌ای داشت، حبری، رنگ با سیاه میزد، خلق‌گونه و دراعه و ردائی سخت پاکیزه و

 

دانلود فایل
پرداخت با کلیه کارتهای عضو شتاب امکان پذیر است.

دانلود طرحواره درمانی دانلود پیشینه تحقیق دانلود گزارش کارآموزی فروشگاه ساز فایل رایگان همکاری در فروش با پورسانت بالا دانلود پرسشنامه
دانلود تحقیق دانلود مقالات اقتصادی مقاله در مورد ایمنی چارچوب نظری تحقیق خرید کاندوم خرید ساعت مچی مردانه
دانلود افزونه وردپرس دانلود تحقیق آماده سایت دانلود پاورپوینت مقالات مدیریتی میزان درآمد همکاری در فروش فایل کسب درآمد دانشجویی

تحقیق تاریخ بیهقی

تحقیق-تاریخ-بیهقی
تحقیق تاریخ بیهقی
فرمت فایل دانلودی: .zip
فرمت فایل اصلی: .doc
تعداد صفحات: 12
حجم فایل: 12 کیلوبایت
قیمت: 10000 تومان

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل :  word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 12 صفحه

 قسمتی از متن word (..doc) : 
 

‏1
‏عنوان تحقیق
‏« اصطلاحات دیوانی و مشاغل درباری در تاریخ بیهقی »
‏اصطلاحات دیوانی:
‏دیوان رسالت
‏دیوان اسنیفاء
‏دیوان خلیفت
‏دیوان عرض
‏دیوان وزارت
‏دیوان وکالت
‏دیوان مملکت و حساب
‏دیوان نکت
‏دیوان برید
‏دیوان قضا
‏دیوان مظالم –‏ از دو دیوان اخیر بصورت مجلس قضا و مظالم یاد شده است .
‏دیوان برید:‏ دیوان برید از دیوانهای مهم بشمار می رفت و اموری که مربوط به حمل نامه ها و نقل پیامها و ارسال اخبار مملکت بود به وسیله این دیوان انجام می شده و در منابع اسلامی گاهی از آن تعبیر به (دیوان الخبر و البرید ) می کردند .
‏2
‏اصطلاحاتی که بیهقی در باب این دیوان یاد کرده عبارت است از :
‏صاحب برید.
‏نایب برید.
‏اسکدار .
‏خریطه.
‏مجمّز .
‏(این دو اصطلاحات (5-4)نمی تواند ،جزء مقامات دیوانی باشد )
‏پیک (در عربی بصورت فیج بکار رفته است ‏)
‏جمع آن فیوج آمده است .
‏قاصد مسرع .
‏دیوان عرض : ‏مقصود دیوان عرض سیاه یا عرض لشکر است ، اصطلاح عرض کردن لشکر و دیوان، عرض سپاه در شاهنامه است:
‏ همه لشکر رومیان عرض کن هرآنکس که هستند نو یا کهن
‏شاهنامه ، چاپ بروخیم
‏ بدو داد دیوان عرض سیاه بفرمود تا پیش درگاه شاه
‏دیوان عرض
‏نایب دیوان عرض
‏4
‏عارض
‏سپاه سالار
‏سرهنگ ، سرهنگ به کسی گفته می شده که بر سواران ریاست می کرده است .
‏فرخی :
‏زبی دلی و زبی دانشی به لشکر خویش
‏هم از پیاده هراسان بود هماز سرهنگ
‏6- سواران جریده ، به معنی گروهی از سواران که برای جنگ با دشمن جدا کرده شده باشد.
‏7-یکسوار گان ، احتمال دارد به معنی سوارانی باشد که به تنهایی حرکت می کنند .
‏سپاه ، لشکر دارای اجزایی بدین ترتیب بوده است : (مقدمه ،ساقه ،قلب، میمنه،میسره، جناحها ،مایه دار) . منوچهری گوید:

‏تو به قلب لشکر اندر خون اِنگوران به دست ساقیان در میسره ، خنیاگران در میمنه
‏ طلایع
‏ کردوش
‏دیوان استیفا ء : در دیوان استیفاء، امور مالی حل وفصل می شده وگاهی صاحب دیوان به معنی مطلق به صاحب دیوان استیفاء ،اطلاق می شده و نیز از او به (دفتردار ) نیز تعبیر می شده است .
‏4
‏مستوفی ( به کسی که عهده دار دیوان استیفاء بوده اطلاق می شده است ).
‏مستخرج (کسی بوده که بحساب اموال رسیدگی می کرده )
‏تسبیب، عبارت است از اینکه کسی را بر مالی متعذّر الوصول حواله کند تا صاحب حواله با عامل کمک کند و شکی نیست که در این موارد زور و شکنجه به کار می رفته است . کسی که تسبیب برای او انجام می شده (مسبّب) می گفتند.
‏قوامی رازی گوید:
‏مسبّب از توبه چوب و شکنجه بستاند هرآنچه جمع می کنی سالهابه رنج وعذاب
‏از آن مسبّب اسباب تو همی ببرد که راست می نروی با مسبّب الاسباب
‏مستحثّ ، به معنی وصول کننده مالیات است.
‏ بیستگانی ، مواجبی بوده است که چهار بار در سال به لشکریان می دادند .
‏فرخی می گوید :
‏ سپاهی است او را که از دخل گیتی به سختی توان دادشان بیستگانی

 

دانلود فایل
پرداخت با کلیه کارتهای عضو شتاب امکان پذیر است.

نرم افزار های بازاریابی فایل سیدا

نرم-افزار-های-بازاریابی-فایل-سیداشامل دو نرم افزار بازاریابی و فروش فایل های سیدا می باشد


دانلود فایل

تحقیق تاریخ بیهقی 200 ص

تحقیق-تاریخ-بیهقی-200-ص
تحقیق تاریخ بیهقی 200 ص
فرمت فایل دانلودی: .zip
فرمت فایل اصلی: .doc
تعداد صفحات: 498
حجم فایل: 239 کیلوبایت
قیمت: 10000 تومان

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل :  word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 498 صفحه

 قسمتی از متن word (..doc) : 
 

2
‏تاریخ بیهقی







‏بریده ای از تاریخ بیهقی
‏معرفی کتاب
‏تاریخ ‏نگارش در حدود 450 ـ 460 هـ .
«‏ابوالفضل محمد بن حسین کاتب بیهقیِ نوزده سال ‏منشی دیوان رسائل غزنویان بود و تاریخ عمومی جامعی در بازه دنیای معلوم عصر خود ‏نوشته بود که بگفته بعضی سی مجلد بوده است و اکنون فقط آنچه راجع بعهد سلطان مسعود ‏غزنوی می‌باشد در دست است ـ که بتاریخ مسعودی و یا «تاریخ بیهقی» معروف است. بدون ‏گزافگوئی میتوان گفت که تاریخ بیهقی از رهگذر سادگی بیان وصداقت و نثر روان و ‏بیغرضی نسبی مؤلف در ذکر وقایع و روشنی زبان یکی از بهترین نمونه‌های نثر فارسی است ‏ـ زیرا اگر بگویم بهترین نمونه و شاهکار نثر فارسیست میترسم به تهور فوق‌العاده ‏متهم کنند. ابوالفضل بیهقی نوشتن این تاریخ را در سال 451 هـ . ق. آغاز کرد. وی در ‏سال 470 وفات یافت.
‏در این کتاب مؤلف اسناد و مدارکی آورده که ترجمه از عربی است ‏و غالباً تأثیر نحو عربی در آنها محسوس ‏میباشد.
--------------------------------------------------
‏ذکر بر دار ‏کردن حسنک وزیر رحمه الله علیه
...‏فصلی خواهم نبشت، در ابتدای این حال بر ‏دار کردن این مرد و پس بشرح قصه تمام پردازم. امروز که من این قصه آغاز می‌کنم، در ‏ذی‌الحجه سنه خمسین وار بعمائه در فرخ روزگار سلطان معظم ابو شجاع فرخزاد بن ‏ناصردین الله، اطال‌الله بقاؤه و ازین قوم که من سخن خواهم راند، یک دو تن ‏زنده‌اند، در گوشه‌ای افتاده و خواجه بوسهل زوزنی چند سالست تا گذشته شده است و ‏بپاسخ آنانکه از وی رفت گرفتار و ما را بآن کار نیست، هر چند مرا از وی برآید، بهیچ ‏حال. چه عمر من بشست و پنج آمده و بر اثر وی می‌بباید رفت و در تاریخی که می‌کنم ‏سخن نرانم که آن بتعصبی و تر بدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر ‏را. بلکه آن گویم، که تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند. این ‏بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارتی درطبع وی مؤکد ‏شد و بآن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی، تا پادشاهی بزرگ و جبار بر
2
‏چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فرو گرفتی، این مرد از کرانه بجستی و فرصتی ‏جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که: فلان را من ‏فرو گرفتم. و اگر چنین کارها کرد کیفر دید و چشید و خردمندان دانستندی که نه چنانست ‏و سری می‌جنبانیدندی و پوشیده خنده می‌زدندی که نه چنانست، جز استادم که او را فرو ‏نتوانست برد، با این همه حیلت، که در باب وی ساخت و از آن در باب وی بکام نتوانست ‏رسید، که قضای ایزد، عزوجل، با تضریب‌های وی موافقت و مساعدت نکرد و دیگر که بونصر ‏مردی بود عاقبت نگر، در روزگار امیر محمود، رضی‌الله عنه، بی‌آنکه مخدوم خود را ‏خیانتی کرد، دل این سلطان مسعود را رحمه الله علیه، نگاه داشت، به همه چیزها که ‏دانست، که تخت ملک پس از پدر او را خواهد بود و حال حسنک دیگر بود، که بر هوای امیر ‏محمد و نگاه داشت دل و فرمان محمود این خداوندزاده را بیازرد و چیزها بکرد و گفت، ‏که اکفا آنرا احتمال نکنند، تا بپادشاه چه رسد، هم چنانکه جعفر برمکی و این طبقه ‏وزیری کردند، بروزگار هارون الرشید و عاقبت کار ایشان همان بود، که از آن این وزیر ‏آمد و چاکران و بندگان را با زبان نگاه باید داشت، با خداوندان، که محالست روباهان ‏را با شیران چخیدن و بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره آب بود ‏از رودی، از روی فضل جای دیگر داشت اما چون تعدیها رفت از وی کسی نماند، که پیش ‏ازین درین تاریخ بیآوردم. یکی آن بود که عبدوس را گفت که: «امیرت را بگوی که من ‏آنچه کنم بفرمان خداوند خود میکنم، اگر وقتی تخت ملک بتو رسد، حسنک را بردار باید ‏کرد». لاجرم چون سلطان پادشاه شد این مرد بر مرکب چوبین نشست و بوسهل و غیر بوسهل ‏درین کیستند، که حسنک عاقبت تهور و تعدی خود کشید و بهیچ حال بر سه چیز اغضا نکنند: ‏الخلل فی الملک و افشاء السر و التعرض و نعوذ بالله من الخذلان.
‏چون حسنک را از ‏بست بهرات آوردند، بوسهل زوزنی او را بعلی رایض، چاکر خویش، سپرد و رسید بدو، از ‏انواع استخفاف، آنچه رسید، که چون باز جستی نبودی و کار و حال او را انتقامها و ‏تشفی‌ها رفت و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند، که زده و افتاده را نتوان ‏زد و انداخت. مرد آن مردست که گفته‌اند: العفو عند القدره بکار تواند آورد و قال ‏الله عز ذکره قوله الحق: «الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب ‏المحسنین».
‏و چون امیر مسعود، رضی الله عنه، از هرات قصد بلخ کرد و علی رایض ‏حسنک را ببند می‌برد و استخفاف می‌کرد و تشفی و تعصب و انتقام می‌برد، هر چند ‏می‌شنودم، از علی، پوشیده، وقتی مرا گفت که: «از هر چه بوسهل مثال داد از کردار ‏زشت، در باب این مرد، از ده یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی.» و ببلخ در ایستاد و ‏در امیر می‌دمید که: ناچار حسنک را بردار باید کرد و امیر بس حلیم و کریم بود، جواب ‏نگفتی و معتمد عبدوس را گفت، روزی پس از مرگ حسنک، از استادم شنودم که: «امیر بوسهل ‏را گفت: حجتی و عذری باید،‌ بکشتن این مرد را». بوسهل گفت: «حجت بزرگتر از این که
3
‏مرد قرمطی است و خلعت از مصریان استد، تا امیرالمؤمنین القادر بالله بیآزرد و نامه ‏از امیر محمود باز گرفت؟ و اکنون پیوسته ازین می‌گوید و خداوند یاد دارد که بنشابور ‏رسول خلیفه آمد و لوا و خلعت آورد و منشور و پیغام درین باب بر چه جمله بود. فرمان ‏خلیفه درین باب نگاه باید داشت». امیر گفت: «تا درین باب بیندیشم».
‏پس ازین،‌ هم ‏استادم حکایت کرد که: «عبدوس با بوسهل سخت بد بود، که چون بوسهل درین باب بسیار ‏بگفت، یک روز خواجه احمد حسن را، چون از بار باز می‌گشت امیر گفت که : «خواجه تنها ‏بطارم بنشیند، که سوی او پیغامیست، بر زبان عبدوس.» خواجه بطارم رفت و امیر، ‏رضی‌الله عنه، مرا بخواند و گفت: «خواجه احمد را بگوی که حال حسنک بر تو پوشیده ‏نیست، که بروزگار پدرم چند دردی در دل ما آورده است و چون پدرم گذشته شد چه قصدها ‏کرد، بزرگ، در روزگار برادرم ولیکن بنرفتش و چون خدای عزوجل بدان آسانی تخت و ملک ‏بما داد اختیار آنست که عذر گناهکاران بپذیرم و بگذشته مشغول نشوم، اما دراعتقا این ‏مرد سخن میگویند، بدان که خلعت مصریان بستد، برغم خلیفه، و امیرالمؤمنین بیآزرد و ‏مکاتبت از پدرم بگسست و می‌گویند که: رسول را که بنشابور آمده بود و عهد و لوا و ‏خلعت آورده، پیغام داده بود که: حسنک قرمطیست، وی را بر دار باید کرد و ما این ‏بنشابور شنیده بودیم و نیکو یاد نیست. خواجه اندرین چه بیند و چه گوید؟» چون پیغام ‏بگزاردم خواجه دیری اندیشید، پس مرا گفت: «بوسهل زوزنی را با حسنک چه افتاده است، ‏که چنین مبالغتها در خون ریختن او کرده است؟». گفتم: «نیکو نتوانم دانست، این مقدار ‏شنوده‌ام که: یک روز بر سرای حسنک شده بود، بروزگار وزارتش، پیاده و بدراعه، ‏پرده‌داری بروی استخفاف کرده بود و وی را بینداخته». گفت، «ای سبحان‌الله، این ‏مقدار شغر را از چه دردل باید داشت؟» پس گفت: «خداوند را بگوی که: در آن وقت، که من ‏بقلعه کالنجر بودم، بازداشته و قصد جان من میکردند وخدای عزوجل نگاه داشت، نذرها ‏کردم و سوگندان خوردم که در خون کس، حق و ناحق، سخن نگویم و بدان وقت که حسنک از حج ‏ببلخ آمد و ما قصد ماوراءالنهر کردیم و با قدرخان دیدار کردیم، پس از بازگشتن ‏بغزنین، ما را بنشاندند و معلوم نه که در باب حسنک چه رفت و امیر ماضی بر خلیفه سخن ‏بر چه روی گفت و بونصر مشکان خبرهای حقیقت دارد از وی باز باید رسید و امیرخداوند ‏پادشاهیست، ‏آنچه فرمود نیست بفرماید، [که اگر بروی قرمطی درست گردد، در خون وی سخن ‏نگویم. بدان که وی را درین مالش که امروز منم مرادی بوده است] و پوست باز کرده. ‏بدان گفتم که وی را در باب من سخن گفته نیاید، که من از خون همه جهانیان بیزارم و ‏هر چند چنینست نصیحت از سلطان بازنگیرم که خیانت کرده باشم، تا خون وی و هیچ کس ‏بنریزد، البته که خون ریختن کاری بازی نیست». چون این جواب باز بردم، سخت دیر ‏اندیشید. پس گفت: «خواجه را بگوی: آنچه واجب باشد فرموده آید». خواجه برخاست و سوی
5
‏دیوان رفت و در راه مرا گفت که: «عبدوس، تا بتوانی خداوند را بر آن دار که خون حسنک ‏ریخته نیاید، که زشت نامی تولد گردد». گفتم: «فرمانبردارم» و بازگشتم و با سلطان ‏بگفتم. قضا در کمین بود، کار خویش میکرد و پس ازین مجلسی کرد. با استادم، او حکایت ‏کرد که در آن خلوت چه رفت. گفت که: «امیر پرسید مرا، از حدیث حسنک و پس از آن حدیث ‏خلیفه و آنچه گوئی در دین و اعتقاد این مرد و خلعت ستدن از مصریان؟ من در ایستادم و ‏حال حسنک و رفتن بحج، تا آنگاه که از مدینه بوادی القری باز گشت، بر سر راه شام و ‏خلعت مصری بگرفت و ضرورت را ستدن و از موصل راه گردانیدن و ببغداد باز نشدن و خلیفه ‏را بدل آمدن که مگر امیرمحمود فرموده است. همه بتمامی شرح کردم. امیر گفت: «پس از ‏حسنک درین باب چه گناه بوده است؟ که اگر راه بادیه آمدی در خون آنهمه خلق شدی»‏، ‏گفتم: «چنین بود ولیکن خلیفه را قرمطی خواند و درین معنی مکاتبات و آمد و شد بوده ‏است و امیرماضی، چنانکه لجوجی و ضجرت وی بود، یک روز گفت: «بدین خلیفه خرف شده ‏بباید نبشت که: من از بهر قدر عباسیان انگشت در کرده‌ام، در همه جهان و قرمطی ‏میجویم و آنچه یافته آمد و درست گردد بر دار میکشند و اگر مرا درست شدی که حسنک ‏قرمطیست، خبر بامیرالمؤمنین رسیدی که در باب وی چه رفتی. وی را من پرورده‌ام و با ‏فرزندان و برادران من برابر است و اگر وی قرمطیست من هم قرمطی باشم». هر چند آن سخن ‏پادشاهانه نبود، بدیوان آمدم و چنان نبشتم، نبشته‌ای که بندگان بخداوندان نویسند و ‏آخر پس از آمد و شد بر آن قرار گرفت که آن خلعت، که حسنک استده بود و آن طرایف، که ‏نزدیک امیر محمود فرستاده بودند، آن مصریان، با رسول ببغداد فرستد، تا بسوزند و چون ‏رسول باز آمد، امیر پرسید که: آن خلعت و طرایف بکدام موضع سوختند؟ که امیر را نیک ‏درد آمده بود که حسنک را قرمطی خوانده بود، خلیفه، و با آن وحشت وتعصب خلیفه زیادت ‏میگشت، اندر نهان نه آشکارا، تا امیر محمود فرمان یافت. بنده آنچه رفته است بتمامی ‏باز نمود». گفت: «بدانستم».
‏پس ازین مجلس نیز بوسهل البته فرو نایستاد از کار، ‏روز سه شنبه بیست و هفتم صفر، چون بار بگسست، امیر خواجه را گفت: «بطارم باید نشست، ‏که حسنک را آنجا خواهند آورد، با قضاه و مزکیان، تا آنچه خریده آمده است، جمله بنام ‏ما قباله نوشته شود و گواه گیرد، بر خویشتن». خواجه گفت: «چنین کنم» و بطارم رفت و ‏جمله خواجه شماران و اعیان و صاحب دیوان رسالت و خواجه ابوالقاسم کثیر، هر چند ‏معزول بود، اما جاهی و جلالی عظیم داشت و بوسهل زوزنی و بوسهل حمدوی، همه آنجای ‏آمدند و امیردانشمند بنیه و حاکم لشکر راو نصر چلف را آنجای فرستاد و قضاه بلخ و ‏اشراف و علما و فقها و معدلان و مزکیان و کسانی که نامدار و فراروی بودند، همه ‏آنجای حاضر بودند و نوشتند و چون این کوکبه راست شد من، که بوالفضلم و قومی بیرون ‏طارم، بدکانها بودیم، نشسته در انتظار حسنک. یک ساعت بود که حسنک پیدا آمد بی‌بند ‏جبه‌ای داشت، حبری، رنگ با سیاه میزد، خلق‌گونه و دراعه و ردائی سخت پاکیزه و

 

دانلود فایل
پرداخت با کلیه کارتهای عضو شتاب امکان پذیر است.

نرم افزار های بازاریابی فایل سیدا

نرم-افزار-های-بازاریابی-فایل-سیداشامل دو نرم افزار بازاریابی و فروش فایل های سیدا می باشد


دانلود فایل

تحقیق تاریخ بیهقی با خصوصیات خاص خود 9ص

تحقیق-تاریخ-بیهقی-با-خصوصیات-خاص-خود-9ص
تحقیق تاریخ بیهقی با خصوصیات خاص خود 9ص
فرمت فایل دانلودی: .zip
فرمت فایل اصلی: .doc
تعداد صفحات: 10
حجم فایل: 15 کیلوبایت
قیمت: 10000 تومان

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل :  word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 10 صفحه

 قسمتی از متن word (..doc) : 
 

‏2
‏شخصیتهای تاریخ بیهقی
‏تاریخ بیهقی با خصوصیات خاص خود، جزو معدود آثار این مرز و بوم است که در پهنه گسترده ادب و تاریخ ایران به رشته تحریر درآمده، تا از یکسو پیوند ما را با تاریخ هزار سال پیش برقرار سازد و از جانب دیگر روحمان را با غنای دلپذیر ادب فارسی آشنا و سیراب و غنی گرداند. اوج فرهنگ غنی اسلامی در این کتاب جلوه‌گر است : ادب در اوج کمال و تاریخ در اوج تقوی و امانت . این رادمرد ادب و تاریخ دو مقوله نامانوس ادب و تاریخ را آنچنان با یکدیگر پیوند داده و قرین، بلکه در یک پیکر قرار داده است که خواننده هنگام مطالعه همواره در تردید است که آیا اثری تاریخی است یا ادبی؟ و البته که هر دو هست . بیهقی نیز رجلی است که همانند کتابش دارای دو شخصیت ممتاز تاریخی و ادبی است . از اینرو ادیبان او را از خود می‌دانند و اهل تاریخ هم. جدالی است که به اتحاد می‌انجامد. همچنان که ادب و تاریخ در کتاب او دست در دست هم دارند. در مطالعه تاریخ بیهقی و دیگر کتب تاریخی، به گوشه‌های بسیار ظریف و باریک و حساسی از زندگی و شخصیت افراد منقول در تاریخ بیهقی برخورد می‌کنیم، که الحق جا دارد پیرامون هر یک کتابی تحلیلی نوشته می‌شود، و برایم بسیار دشوار بود و واقعا دریغم می‌آمد که به خاطر محدودیت در حجم رساله بالاجبار مطالب ارزنده‌ای را حذف کرده و نادیده انگارم. شخصیتهایی نظیر سبکتگین، امیرمحمود، امیرمسعود، بونصر مشکان، ابوالفضل بیهقی، خواجه‌احمدحسن میمندی، خواجه‌احمد عبدالصمد، خوارزمشاه آلتونتاش و حتی شخصیتهایی منفی چون بوسهل زوزنی و... اینها همه افرادی در خور تعمق هستند که روال و جریان تاریخ ایران و خط سیر آن را رقم زده‌اند. مطالب ارزنده دیگری در این کتاب درخور تعمق و بررسی است . از جمله: زبان بیهقی، موسیقی کلام بیهقی، دستور زبان بیهقی و کلام شعرواره او، که همچنان که در شعر نمی‌توان کلمه‌ای را برداشت و جای آن کلمه یا لفظی دیگر نهاد، کلام بیهقی نیز چنین است . کتاب مجموعه‌ای است که با استادی تمام نوشته شده است . الفاظ هر یک در جای خود قرار گرفته‌اند و از جمع این مجموعه، وحدت موزون تاریخ بیهقی شکل می‌گیرد. کسانی که به موسیقی درونی کلام بیهقی واقف باشند، در می‌یابند که هنر او در نگارش نثر از هنر حافظ در به رشته کشیدن نظم کمتر نیست . الفاظ به نحوی انتخاب شده‌اند که خواننده بدون آگاهی از موضوع و پایان کار، خود بخود در می‌یابد که در نهایت کار به کجا می‌انجامد. پس و پیش شدن اسمها، ذکر القاب و عناوین مطابق با شان و منزلت هر فرد با توجه به پایگاهی که در کلام دارد، انتخاب اسمها، زیبا و موسیقایی بودن اسمها، توالی اسمها ترکی یا فارسی یا عربی، و یا ادغام و اختلاط اینگونه اسمها، نظری دقیقتر و پژوهشی عمیقتر را می‌طلبد و خود بابی مفتوح است بر روی پژوهشگران.
‏2
‏ابونصر مشکان و تاریخ بیهقى
‏ پیش از بروز آثار اختلاط خراسان و عراق، در دیوان رسائل محمود غزنوى مردى پیدا شد از فضلا و ادبا، که او را الشیخ العمید ابونصربن‌مشکان مى‌نامیدند (على‌التحقیق مشکان نام پدر ابونصر بوده است و ثعالبى در تتمةالیتیمه به این معنى تصریح دارد. جلد ۲ کتاب سبک‌شناسی، ص ۶۲).
‏ این مرد در ادبیات تازى و پارسى استاد بود و در ”تتمةالیتیمه ثعالبی“ از وى نام برده است و ابوالفضل بیهقى شاگرد او است و در تاریخ یمینى و مسعودى از او و منشآت و فضایل وى فصولى مشبع آورده است.
‏ ابونصر صاحب دیوان رسالت محمود بود (به اصطلاح امروز رئیس دبیرخانه‏ٔ‏ سلطنتی‏) و مسعود پسر محمود هم او را تا پایان حیات (صفر ۴۳۱) بر آن پیشه و منصب باقى داشت.
‏ نمونه‏ٔ‏ این مرد در تاریخ بیهقى و قسمتى دیگر سر و دست شکسته در جوامع‏‌‏الحکایات محمد عوفى به نقل از مقامات بونصر ‏(۱) ، و قسمت‌هاى دیگر در کتب متفرقه باقى‌مانده است.
‏ (۱) . مقامات بونصر در دست نیست و معلوم هم نیست که این کتاب تألیف ابونصر مشکان بوده است مثل مقامات بدیعى و حریرى و حمیدى که تألیف بدیع‌الزمان و حریرى و قاضى حمیدالدین است و یا به قول بعضى بیهقى سخنان و داستان‌هاى ابونصر را در کتابى نقل کرده است.
‏ سبک بیهقى (۲) به عین تقلیدى است که از سبک نثر ابونصرمشکان چنان‌که میان منشآت ابونصر و شاگرد او هیچ‌گونه تفاوت موجود نیست.
‏ (۲) . الشیخ‌ ابوالفضل محمدبن‌الحسین البیهقى الکاتب دبیر دیوان رسایل محمود و محمد و مسعود که در عهد فرخزاد صاحب‌دیوان رسالت شد و در عهد طغرل غلام به قلعه‏ٔ‏ غزنى حبس گشت و به آخر عمر انزوا اختیار کرد و در سنه
‏4
‏ٔ‏ ‏۴۷۰ به ماه صفر فرمان یافت و تاریخ او سى مجلد بوده است که یک ثلث از آن در احوال مسعود برجاى است و مابقى از میان رفته است، در جوامع‌الحکایات عوفى حکایاتى با تصرف از قسمت گمشده‏ٔ‏ کتاب سبک‏‌‏شناسى نقل گردیده است، و نیز عوفى گوید بیهقى را در عهد عبدالرشید مصادره کردند و تاریخ بیهق گوید او را براى تأدیه‏ٔ‏ مهرزنى به حکم قاضى حبس نمودند و از آن محبس به قلعه‏ٔ‏ غزنى به حبس سیاسى بردندش ‏(تاریخ بیهق ص ۱۷۷).
‏نمونه‌اى از تاریخ بیهقى
‏پایان کار آل سیمجور :
‏ امیر سبکتکین مدتى به نشاپور ببود تا کار امیر محمود راست شد، پس سوى هرات بازگشت، و بوعلى سیمجور مى‌خواست که از گرگان سوى پارس و کرمان رود، و ولایت بگیرد، که هواى گرگان بد بود، ترسید که وى را آن رسد که تاش را رسید، که آنجا گذشته شد، و خودکرده را درمان نیست، و در امثال گفته‌اند:”یَدَکَ اَوْ کَتا وَ فُوَک نَفَخَ“ چون شنید که امیر سبکتکین سوى هرات رفت، و با امیر محمود اندک مایه مرد است، طمع افتادش که باز نشاپور بگیرد، غره‏ٔ‏ ماه ربیع‏‌‏الاول سنه‏ٔ‏ خمس و ثمانین و ثلثمائه از گرگان رفت، برادرانش و فائق‏‌‏الخاصه با وی، و لشگرى قوى آراسته، چون خبر او با امیر محمود رسید، از شهر برفت، و به باغ عمرولیث فرود آمد، یک فرسنگى شهر، و بونصرِ محمودِ حاجب، جدّ خواجه بون‏صرِ نَوْکی، که رئیس غزنین است از سوى مادر، بدو پیوست، و عامه‏ٔ‏ شهر پیش بوعلى سیمجور رفتند، به آمدن وى شادى کردند، و سلاح برداشتند، و روى به جنگ آوردند، جنگِ رخنه آن بود که ‏(طبع طهران، و امیرمحمود - ص ۲۰۲) امیرمحمود نیک بکوشید، و چون روى ایستادن نبود رخنه کردند آن باغ را، و سوى هرات رفت و پدرش سوزان برافکند و لشگر خواستن گرفت، و بسیار مردم جمع شد از هَنْدو و خَلَج و از هر دستی، و بوعلى سیمجور به نشاپور مقام کرد، و بفرمود تا به‌نام او خطبه کردند، وَ مارؤُیَ قَطّ غالباً اَشَبَهُ بِمَغْلوبِ مِنْه (این عبارت عربى را بیهقى بدون استشهاد یا استدلالى من غیر ضرورت آورده است) و امیران سبکتکین و محمود، از هرات برفتند، و والى سیستان را به پوشنگ یله کردند.
‏ پسر او را با لشگرى تمام با خود بردند، و بوعلى چون خبر ایشان بشنید، از نشاپور سوى طوس رفت تا جنگ کند، و خصمان بدم رفتند، امیر سبکتکین رسولى نزدیک بوعلى فرستاد و پیغام داد که خاندان شما قدیم است، و اختیار نکنم که بر دست من ویران شود [البته] (زیادتى در طبع طهران - ص ۲۰۲) نصحیت من بپذیر، و به صلح گرای، تا ما باز رویم به مرو، و تو خلیفه
‏4
‏ٔ‏ پسرم محمود باش به نشاپور، تا من به‏ میانه درآیم، و شفاعت کنم، تا امیر خراسان دل بر شما خوش کند (طبع طهران، به میان آیم و دل امیر خراسان بر شما به شفاعت و درخواست خوش گردانم و ...)، و کارها خوب شود، و وحشت برخیزد، و من دانم که تو را این موافق (در هر دو نسخه (مقارب) و در طبع تهران اصلاح شده است) نیاید اما با خرد رجوع کن و شمار خویش نیکو برگیر، تا بدانى که راست مى‌گویم، و نصیحت پدرانه مى‌کنم، و بدان به یقین که مرا عجزى نیست، و این سخن از ضعف نمى‌گویم، بدین لشگر بزرگ که با من است هر کارى بتوان کرد به نیروى ایزد عَزَّ و جَلّ، ولکن صلاح مى‌گویم و راه بَغْى نمى‌گیرم (طبع تهران: مى‌جویم و راه بغى نمى‌پویم. نسخه‏ٔ‏ خطی‏: صلاح مى‌خواهم و راه بغى نمى‌گیرم ... و سجع (نمى‌پویم) از تصرفات طبع تهران است). بوعلى را این ناخوش نیامد که آثار اِدْبار مى‌دید و این حدیث با مقدَّمان خود بگفت، گفتند این چه حدیث باشد، جنگ باید کرد! و بوالحسن پسر کثیر پدر خواجه ابوالقاسم سخت‌ خواهان بود این صلح را، و بسیار نصیحت کرد، و سود نداشت با قضاى آمده که نَعْوذُ بِاللهِ مِنْها، چون ادبار آید همه‏ٔ‏ تدبیرها خطا شود‏! و شاعر گفته است:
‏ وَ اِذ اَرَاداللهُ رحَلْةَ نِعْمَةٍ عَنْ دارِ قَوْمٍ اَخْطَاُأ و اَلتّبیرا
‏ و شبگیر روز یکشنبه ده روز مانده از جمادى‌الاخرى سنه‏ٔ‏ خمس و ثمانین و ثلثمائه جنگ کردند، و نیک بکوشیدند، و مُعظم لشگر امیر سبکتکین را نیک بمالیدند، و نزدیک بود که هزیمت افتادی، امیرمحمود ‏[و] پسر خلف با سواران سخت گزیده، و مبارزان آسوده، ناگاه از کمین برآمدند، و بر فائق و یلمنکو زدند زدنى سخت استوار، چنان‌که هزیمت شدند.
‏ چون بوعلى بدید (طبع کلکته: دید که هزیمت شد در رود ...)، هزیمت شد [و] در رود (۱) گریخت تا آنجا سر خود گیرد، و قومى را از اعیان و مقدمانش بگرفتند، چون بوعلى حاجب، و بکتکین مرغابی، و ینالتکین، و محمّد پسر حاجب طغان، و محمد شارتکین، و لشکرستان دیلم، و احمد ارسلان خازن، و بوعلى پسر نوشتکین، و ارسلان سمرقندی، و بدیشان اسیران خویش و پیلان را که در جنگِ رِخْنه گرفته بودند باز ستدند، و بوالفتح بُستى گوید در این جنگ:

 

دانلود فایل
پرداخت با کلیه کارتهای عضو شتاب امکان پذیر است.

دانلود تحقیق و پاورپوینت

فروشگاه فایل