لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 7 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
تناسخ
حقیقت معاد این است که روح پس از مفارقت از بدن بار دیگر به همان بدنی که با آن زندگی می کرد باز می گردد تا پاداش و کیفر نبوی خود را در سرای دیگر ببیند. برخی مانند پیران آئین هندو معاد مطرح شده در شرایع آسمانی را منکرند ولی مسئله پاداش و کیفر اعمال را پذیرفته و آن را از طریق تناسخ توجیه می کنند. ایشان مدعیند که روح از طریق تعلق گرفتن به جنین و اهی مراحل رشد آن بار دیگر به این دنیا باز می گردند و دوران های کودکی و نوجوانی و پیری را طی می کند منتها کسانی که در زندگی گذشته نیکوکار بوده زندگی شیرین خواهند داشت و تبهکاران پیشین نیز زندگی ناگواری خواهند داشت. عقیده به تناسخ که در طول تاریخ همواره پیروانی داشته است یکی از آئین هندو به شمار می رود.
تناسخ یا وازایش یا بارزایی یعنی زاییده شدن دوباره پس از مرگ از اعتقادات ادیانی مثل : بوداگرایی، هندوگرایی، برهمایی، جینسیم، سیکسیم، تانولیم و نیز آئین پارسیان (مذهبی اسلامی) است همچون برخی شیعیان معروف به غلات نیز به آن اعتقاد دارند و آن را با رجعت یکی می دانند.
تناسخ در مسئله روح شاخه ای از روح شناسی و مساله معاد شاخه ای از دین شناسی بررسی می شود.
در اینجا سه عقیده درباره تناسخ را بیان می کنیم:
عده ای حیات را تکیه بر تعریف زیست شناسان ماتریالیست معرفی می کنند و به وجود روح (بعد غیر مادی) اعتقاد ندارند و معتقدند انسان پس از مرگ نابود می شود.
معاد: یعنی جسم پس از مرگ نابود می شود اما روح به نوعی زندگی مانند برزخی ادامه می دهد تا روز قیامت اعمالش مرود قضاوت و پاداش و مجازات قرار گیرد. این عقیده در بسیاری ادیان بزرگ مثل ادیان ابراهیمی شایع است.
تناسخ یعنی روح پس از مرگ به جسم فرد دیگری منتقل می شود.
این سه عقیده با یکدیگر در تضادند(صدر المتالهین)
دین های معتقد به تناسخ:
بودایی
به استناد کتب مقدس، بودا معتقد به نوعی تناسخ بود. در آیین بودا تناسخ مطلقاً به معانی حرکت روح یا نفس از یک کالبد به کالبد دیگریست این برداشت شبهه انگیز از اختلاط اندیشه هندو و فلسفه بودایی ناشی شده حال اینکه در آیین بودا موجود ات دارای خود یا بخش پایدار وجود نبوده و بنابراین انتقالی صورت نمیگیرد.
تمثیل بودا در این باب چنین است. که همانگونه که با آتش یک شمع روشن می توان شمع دیگری را روشن کرد یعنی آتش شمع اول علت روشنایی شمع دوم است. آگاهی یک موجود می تواند باعث پدیداری واحدهای آگاهی دیگر می شود.
هندوئیسم
در هندو نیم روح یا آتمن جاودانه و نامیرا است در حالیکه جسم تولد و مرگ دارد روح جسم امانند لباس کهنه ترک می کند و لباس نوعی می پوشد. برهمن ها بر ایده تناسخ معتقد هستند یعنی هر وقت موجودی از بین برود روح آن از کالبد جدا شده و در همین دنیا به کالبد موجود دیگری در می آید.
جیسنیم
در جیسنیم متون اشاره کردند که دواها بعد از مرگ تناسخ دارند.
ناتوئیسم
در ناتوئیسم افرادی را می بینیم که در قالب افراد متفاوت در زمانهای مختلف زندگی کردند. در متن مقدس چانگ تزو آمده است تولد آغاز نیست مرگ پایان نیست وجود داشتن بدون محدودیت است. ادامه یافتن بدون آغاز است عده ای معتقدند عقیده به تناسخ عقد=یده ای گسترده در سطح جهان است.
شهرستانی می گوید: فرقا ای نیست که در آن تناسخ جایگاه محکمی نداشته باشد.
جان ناس می گوید: عقیده به تناسخ منحصر مردم هند نیست بلکه تمام مذاهب عالم از بدویان وحشی گرفته تا اُهُم متقدم که دارای فرهنگی متعالی می باشند همه کم و بیش قدمی در راه عقیده به تناسخ برداشته اند.
در مقابل عده ای معتقدند این عقیده در لدیان نبوده و بعداً به دلایلی وارد ادیان شده .
سید حسن ابطحی میگوید: در کل جریاناتی که قائلین به تناسخ برای اثبات نقل کرده اند مانند اینکه اگر واقعیت داشته باشد ممکن است ارواح خبیثه یا همان شیاطین برای انحراف مردم از حقیقت دخالت داشته و آنگاه خود را به جای سوژه یا روح متوفا قرار داده و با صرف مقابل به گفتگو برخاسته اند.
باید توجه داشت چنانچه نفوس بشری همگانی و همیشگی راه تناسخ را بپیمایند دیگر مجالی برای معاد نخواهد بود در حالی که با توجه به دلایل عقلی و نقلی معاد اعتقاد به آن نیرو است و در حقیقت باید گفت که قائلان به تناسخ چون نتوانسته اند معاد را به صورت صحیح آن تصویر کنند تناسخ را جایگزین آن کرده اند.
اقسام تناسخ
تناسخ را به چند دسته تقسیم می کنند:
تناسخ ملکوتی:
به این معنا که نفس با عقاید و افعال خود بدنی مثالی ساخته،به صورت آن مجسم شود.
تناسخ ملکی:
به این معنا که نفس آدمی با رها کردن بدن مادی خود به بدن مادی دیگری وارد می شود.
تناسخ ملکی خود به جند قسم تقسیم می شود:
تناسخ نزولی:
به این معنا که نفس بدن مادی خود را رها کرده به بدنی نازل تر از بدن خود در همین عالم تعلق می گیرد مانند اینکه نفس انسان پس از مفارقت از بدن خود به بدن یکی از حیوانات منتقل می شود، این تناسخ به تناسخ محدود هم تعبیر شده یعنی اینکه ارواحی که از بدنها جدا شده اند دو قسم اند گروهی که در زمینۀ علم و عمل کامل تر شده و به کمال امکانی خود نائل شده اند گروه دوم ارواحی که در زمینه علم و عمل به تکامل مطلوب نرسیده اند بر این اساس به بدن های دیگری منتقل می شود تا به کمال مطلوب خویش دسترسی پیدا کنند.
تناسخ صعودی:
به این معنا که نفس بدن مادی خود را رها کند و به بدنی شریف تر و کاملتر از بدن قبلی تعلق گیرد. قایلان به تناسخ صعودی معتقدند اولین موجودی که نفس جدیدی را می پذیرد گیاه است و مزاج انسانی نفسی را می طلبد که از درجات گیاهی و حیوانی گذشته باشد، پس در ابتدا هر نفسی بر گیاه اضافه می شود و پس از انتقال از مراتب پایین تر به مرحله کامل ترین گیه شایستگی تعلق به بدن نازل ترین موجود حیوانی را می یابد، پس از طی مراتب مختلف استحقاق صعود به رتبۀ انسانی و تعلق به بدن او را پیدا می کند پس هر انسانی سابقۀ حیوانی وگیاهی دارد.اگر بدنی که نفس برای بار دوم به بعد بخواهد به آن تعلق گیرد بدن انسانی می باشد.
در جای دیگری درباره تناسخ صعودی چنین گفته اند: که حیات بر چیزی اضافه می شود که استعداد آن را داشته باشد و هر چه استعدادش برای دریافت حیات بیشتر باشد در مرحله بالاتری از حیات قرار می گیرد بر این اساس گیاه استعداد بیشتری برای پذیرش حیات از حیوان دارد و همین طور حیوان نسبت به انسان که حیات در آغاز به نبات و سپس به حیوان و آنگاه به انسان منتقل می شود.
تناسخ مطلق:
این که هنگامی که انسانی از برود روح و نفس او از بدنش جدا نشده و به بدن موجود دیگری منتقل گردد خواه بدن انسان با شد یا بدن حیوان یا نبات روح از بدنی به بدن دیگربصورت پیوسته و مستمر ادامه دارد.
تناسخ مطلق در تعارض با اعتقاد به معاد است چرا که روح پیوسته از بدنی به بدن دیگر انتقال می یابد در نتیجه مجالی برای بعثت و برانگیختگی او نسبت مضافا این که معلوم نیست روح و نفس به واسطه کدامیک از رفتار بدن ها مجازات یا پاداش داده می شود ؟
براساس تناسخ نزولی هر چند برای گروه اول تصویرمعاد امکان پذیر است اما امکان معاد برای گروه دوم توجیه ناپذیر است و بلأخره تناسخ صعودی که خود فرضی باطل است.
فرق تناسخ ملکی با معاد جسمانی:
بنابرتناسخ مجرد که در کمالات خود فعلیت یافته در دنیا به بدن جینی که در نهایت قوه و نقص است تعلق می گیرد ولی در معاد نفس با فعلیت و کمالی که دارد در عالم دیگر به همان بدن دنیویخود که در معاد به کمال بدنیت رسیده است تعلق می گیرد. از ای سخن روشن می شود که ابطال تناسخ به نحوی از مقدمات اثبات اصل معاد یا پاره ای از دلایل آن هم چون برهان عدالت به شمار می آید چرا که به نظر قایلان تناسخ این قانون مانند دیگر قوانین طبیعی عام و ثابت است و از این رو برای اعمال انسانی هیچ گونه قضاوتی وجود ندارد.
توبه، انابه، یا شفاعت و یا عضو و غفران از طرف پروردگار معنایی نخواهد داشت زیرا کارها و اعمال نتیجه قهری و معلول علل و نتایج مقدماتی هستند که رابطۀ بین آن در عالم وجود جاویدان ثابت و برقرار است.
تناسخ در اسلام:
از آنجا که اعتقاد به معاد از اصول اعتقادات در اسلام است اسلام تناسخ را مردود می داند این دیدگاه در قرآن، حدیث و در بین متکلمین و فلاسفه اسلامی (مشاء ، اشراق ، حکمت ، متعالیه ) دلایلی در رد آن یافت می شود.
تناسخ با اصل تبدل انواع از دیدگاه مولانا متفاوت است چرا که تناسخ به دور باطل اشاره و معتقدات روح از یک بدن به بدن دیگر بی هدف در حرکت است حال آنکه تبدل انواع معتقد روح جهت تکامل و یکی شدن با ذات اقدس در حرکت است و تولد مرگ می یابد.
ابطال تناسخ در فلسفه اسلامی
در میان براهین که فلسفه ی مسلمان برای ابطال تناسخ ترتیب داده اند پاره ای مطلق و پاره ای دیگر صرفاً تناسخ نزولی یا صعودی را انکار می کنند.
ابطال تناسخ بنابر اختلاف مبانی در بحث حدوث و قدم نفس و کیفیت ارتباط آب با بدن نتفاوت است.
فلسفه مشاء:
مشائیان به حدوث نفس باور دارند و معتقدند هرگاه بدن به حد مطلوبی از استعداد برسد قابلیت پذیرش نفس را پیدا می کند و از سوی علل مجری و غیر جسمانی نفس به آن اضافه می شود.
در ابطال تناسخ می گویند:
الف) چون رابطۀ نفس و بدن رابطۀ قابل و مقبول است پس با رسیدن بدن به مزاج مناسب، نفسی حادث می شود و به آن تعلق می گیرد چرا که پیدایش نخستین نفوس انسانی را ابدان (بدن ها) خود مستند به همین جهت است حال اگر نفس دیگری که در اثر مرگ بدن خود را رها کرده است بخواهد به آن بدن جدید تعلق بگیرد لازمه اش این است که دو نفس به یک بدن وابسته باشند و این محال است زیرا هر تفسی یگانگی خود را شهود می کند و نفس دیگری را که در بدن او تصرف کند نمی یابد.
ب) نفس، صورت بدن و مدبر برآن است و به همین خاطر ممکن نیست که نفس برای لحظه ای دست از تدبیر بکشد بنابرای تناسخ باطل است .
فلسفه ملا صدرا:
ملاصدرا با تکیه بر اصل حرکت جوهری و حدوث جسمانی و بقای روحانی نفس در ابطال تناسخ چنین استدلال می کند که تعلق نفس به بدن یک تعلق ذاتی و ترکیب اشحادی و طبیعی است نه صناعی یا انضمای.
از سوی دیگر هر یک از جوهر نفس و بدن با یکدیگر در حرکتند. یعنی هر دو در ابتدای پیدایش نسبت به کمالات خود بالقوه اند و روی به سوی فعالیت دارند بنابراین تا هنگامی که نفس به بدن عنصری تعلق دارد درجات قوه و فعلیت او متناسب با درجات قوه و فعلیت بدن خاص اوست حال می گوییم هر نفسی در مدت حیات دنیوی اش با افعال و اعمال خود به فعلیت می رسد به همین خاطر سقوط او به حد قوه ی محض محال است همان طور که بدن یک حیوان پس از کامل شدن دیگر به حد نطفه بودن باز نمی گردد زیرا حرکت همان خروج از قوه به فعلیت است و حرکت معکوس امری بالعرض است بنابراین اگر نفس پس از مفارقت از بدن بخواهد به بدن دیگری در مرتبۀ جنینی و مثل آن تعلق گیرد ناگزیر بدن در مرتبۀ قوه و نفس در مرتبه فعلیت خواهد بود و چون ترکیب این دو طبیعی و الحادی است یعنی هر دو به یک وجود موجودند ترکیب بین دو موجود بالقوه و بالفعل محال است.
صدر المتالهین مضاف تناسخ و تفاوت آن را با سایر مفاهیم مشابه بیان کرده می گوید هنگامی که نفس از بدن جدا شود اگر به بدن انسان دیگری تعلق گیرد به آن نسخ اگر به بدن حیوانی تعلق گیرد به آن فسخ و در صورتی که یه جسم جمادی تعلق گیرد به آن رسخ گویند. تناسخ از نسخ به معانی نقل است.
از نظر اسلام قول به تناسخ مستازم کفر است و در کتب عقاید ما دربارۀ بطلان و ناسازگاری آن با عقاید اسلامی بطور مفسل بحث شده.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 14 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
تناسخ و معاد
تناسخ از ریشه «نسخ» گرفته شده و از کلمات اهل لغت درباره این واژه، چنین بر مىآید که از آن، دو خصوصیت استفاده مىشود: 1 ـ تحول و انتقال.2 ـ تعاقب دو پدیده که یکى جانشین دیگرى گردد. (1) در آنجا که حکمى در شریعت به وسیله حکم دیگر برطرف شود، لفظ «نسخ» به کار مىبرند، و هر دو ویژگى به روشنى در آن موجود است، ولى آنجا که این لفظ در مسائل کلامى مانند «تناسخ» به کار مىرود تنها به ویژگى اول اکتفا مىشود، ویژگى دوم مورد نظر قرار نمىگیرد.مثلا خواهیم گفت: «تناسخ» این است که روحى از بدنى به بدن دیگر منتقل شود، در این جا تحول و انتقال هست ولى حالت تعاقب، که یکى پشت سر دیگرى در آید، وجود ندارد.و در هر حال شایسته است ما به انواع تحولها و نقلها اشاره کنیم:
1 ـ انتقال نفس انسانى از این جهان به سراى دیگر.
2 ـ انتقال نفس در سایه حرکت جوهرى، از مرتبه قوه به مرتبه کمال، همان طور که جریان، در نفس نوزاد چنین است، زیرا نفس نوزاد از نظر کمالات کاملا به صورت قوه و زمینه است، ولى به تدریج به حد کمال مىرسد.3 ـ انتقال نفس پس از مرگ به جسمى از اجسام مانند سلول نباتى و یا نطفه حیوان و یا جنین انسان، و به دیگر سخن: آنگاه که انسان مىمیرد، روح او به جاى انتقال به نشأه دیگر، باز به این جهان باز مىگردد، و در این بازگشت نفس براى خود بدنى لازم دارد، که با آن به زندگى مادى خود ادامه دهد، این بدن که ما از آن به جسم تعبیر آوردیم گاهى نبات است، و گاهى حیوان است، و گاهى انسان، و در حقیقت روح انسان پس از آن همه تکامل، تنزل یابد و به نبات یا حیوان و یا جنین انسانى تعلق گیرد، و بار دیگر زندگى را از نو شروع کند، واقعیت مثل معروف «روز نو و روزى از نو» تجسم پیدا مىکند، این همان تناسخ است که در فلسفه اسلامى و قبلا در فلسفه یونان، بلکه در مجامع فکرى بشر مطرح بوده است و غالبا کسانى که تجزیه و تحلیل درستى از معاد نداشتند به این اصل پناه مىبردند، گوئى اصل تناسخ جبران کننده مزایاى معاد است و بازگشت انسان به این دنیا، و تعلق نفس به بدن مادى، گاهى براى دریافت پاداش، و با براى کیفر بینى است، مثلا کسانى که در زندگى دیرینه خود درست کار و پاکدامن بودهاند بار دیگر که به این جهان باز مىگردند و از زندگى بسیار مرفه و دور از غم و ناراحتى (به عنوان پاداش) برخوردار مىشوند، در حالى که آن گروه که در زندگى پیشین خود تجاوزکار و ستمگر بودهاند براى کیفر، به زندگى پستتر باز مىگردند ـ تو گوئى ـ اگر امروز گروهى را مرفه و گروه دیگرى را گرسنه و برهنه مى
بینیم این به خاطر نتیجه اعمال پیشین آنها است که به این صورت تجلى مىکند و هرگز تقصیرى متوجه فرد یا جامعه نیست.ما با این که از آمیختن بحثهاى فلسفى و کلامى به بحثهاى اجتماعى مىپرهیزیم ولى در این جا از اشاره به نکتهاى ناگزیریم و آن این که اعتقاد به تناسخ به این شکل، مىتواند اهرمى محکم در دست جهانخواران باشد که عزت و رفاه خود را معلول پارسائى دوران دیرینه، و بدبختى و بخت برگشتگى بیچارگان را نتیجه زشتکاریهاى آنان در زندگیهاى قبلى قلمداد کنند و از این طریق، بر دیگ خشم فروزان و جوشان تودهها که پیوسته خواستار انقلاب و پرخاشگرى بر ضد مرفهان و مستکبران مىباشند، آب سرد بریزند و همه را خاموش نمایند.اگر مارکسیسم مىگوید «دین افیون ملتها است» باید چنین اندیشههاى دینى را افیون ملتها بداند و آن را در خدمت مستکبران و غارتگران بیاندیشد، نه آئینهاى منزه از این خرافات را، و شاید به خاطر این انگیزه بوده است که اندیشه تناسخ در سرزمینهائى مانند «هند» رشد نموده که از نظر بدبختى و گسترش فاصله طبقاتى وحشت زا و هولناک مىباشد .به طور مسلم صاحبان زر و زور براى توجیه کارهاى خود، و براى فرو نشاندن خشم ملتهاى گرسنه و برهنه به چنین اصلى پناه مىبردند، و رفاه خود و سیهروزى همسایه دیوار به دیوار را از این طریق توجیه مىنمودند، تا آن هندى بیچاره به جاى فکر در انقلاب، بر زندگى قبلى خود تاسف ورزد، و با خود بگوید چرا من در هزاران سال پیشین در این جهان که زندگى مىکردم چنین و چنان کردهام که اکنون دامنگیرم شده است، ولى خوشا به حال آن خواجگان که هماکنون میوه نیکوکارى خود را مىچینند، بدون آنکه ستمى به کسى بنمایند.یک چنین اصل درست در خدمت ستمگران زورگو بوده است که متأسفانه در سرزمین هند رشد و نمو کرده است.در هر حال ما در این جا به بحث فلسفى خود ادامه مىدهیم و اقسام تناسخ را یادآور مىشویم: اصولا از طرف قائلان به تناسخ سه نظریه مطرح مىباشد که عبارتند از: 1 ـ تناسخ نامحدود.2 ـ تناسخ محدود به صورت نزولى.3 ـ تناسخ محدود به صورت صعودى.هر چند هر سه نظریه، از نظر اشکال تصادم با معاد یکسان نمىباشند، (2) زیرا قسم نخست از نظر بحثهاى فلسفى باطل و با معاد کاملا در تضاد مىباشند، در حالیکه قسم سوم فقط یک نظریه فلسفى غیر صحیح است هر چند اعتقاد به آن، مستلزم مخالفت با اندیشه معاد نیست، همان گونه که قسم دوم نیز مخالفت همه جانبه با اندیشه معاد ندارد، ولى چون همگى در یک اصل اشتراک دارند و آن انتقال نفس از جسمى به جسم دیگر، از این جهت قسم سومى را نیز در شمار اقسام تناسخ مىآوریم.اینک به توضیح اقسام نامبرده از تناسخ مىپردازیم :
1 ـ تناسخ نامحدود یا مطلق
مقصود از آن این است که نفس همه انسانها، پیوسته در همه زمانها از بدنى به بدن دیگر منتقل مىشوند، و براى این انتقال از نظر افراد، و از نظر زمان محدودیتى وجود ندارد، یعنى نفوس تمام انسانها در تمام زمانها به هنگام مرگ، دستخوش انتقال، از بدنى به بدن دیگر مىباشند، و اگر معادى هست جز بازگشت به این دنیا آن هم به این صورت، چیز دیگرى نیست و چون این انتقال از نظر افراد و از نظر زمان، گسترش کامل دارد از آن به تناسخ نامحدود یا مطلق تعبیر نمودیم.قطب الدین شیرازى در تشریح این قسم چنین مىگوید: «گروهى که از نظر تحصیل و آگاهى فلسفى در درجه نازل مىباشند به یک چنین تناسخ معتقدند، یعنى پیوسته نفوس از طریق مرگ و از طریق بدنهاى گوناگون، خود را نشان مىدهند و فساد و نابودى یک بدن مانع از عود ارواح به این جهان نمىباشد.» (3) ـ
2 ـ تناسخ محدود به شکل نزولى
قائلان به چنین تناسخ معتقدند، انسانهایى که از نظر علم و عمل، و حکمت نظرى و عملى، در سطح بالاترى قرار گرفتهاند، به هنگام مرگ بار دیگر به این جهان باز نمىگردند بلکه به جهان مجردات و مفارقات (از ماده و آثار آن) مىپیوندند و براى بازگشت آنان پس از کمال، به این جهان وجهى نیست.ولى آن گروه که از نظر حکمت عملى و علمى در درجه پائین قرار دارند، و نفس آنان آئینه معقولات نبوده و در مرتبه «تخلیه نفس» از رذائل توفیق کاملى به دست نیاوردهاند، براى تکمیل در هر دو قلمرو (نظرى و عملى) بار دیگر به این جهان باز مىگردند، تا آنجا که از هر دو جنبه به کمال برسند و پس از کمال به عالم نور مىپیوندند.در این نوع از تناسخ دو نوع محدودیت وجود دارد یکى محدودیت از نظر افراد زیرا تمام افراد به چنین سرنوشتى دچار نمىگردند و افراد کامل بعد از مرگ به جاى بازگشت به دنیا به عالم نور و ابدیت ملحق مىشوند، دیگرى از نظر زمان یعنى حتى آن افرادى که براى تکمیل به این جهان باز گردانده مىشوند، هرگز در این مسیر پیوسته نمىمانند، بلکه روزى که نقصانهاى علمى و عملى خود را بر طرف کردند بسان انسانهاى کامل قفس را شکسته و به عالم نور مىپیوندند.
3 ـ تناسخ صعودى
این نظریه بر دو پایه استوار است: 1 ـ از میان تمام اجسام، نبات آمادگى و استعداد بشرى براى دریافت فیض (حیات) دارد.2 ـ مزاج انسانى براى دریافت حیات برتر، بیش از نبات شایستگى دارد، او شایسته دریافت حیاتى است که مراتب نباتى و حیوانى را پشت سر گذاشته باشد.به خاطر حفظ این دو اصل، (آمادگى بیشتر در نبات، و شایستگى بیشتر در انسان) فیض الهى که همان حیات و نفس است، نخست به نبات تعلق مى
گیرد، و پس از سیر تکاملى خود به مرتبه نزدیک به حیوان، در «نخل» ظاهر مىشود، آنگاه به عالم جانوران گام مىنهد، و پس از تکامل و وصول به مرتبه میمون با یک جهش به انسان تعلق مىگیرد و به حرکت استکمالى خود ادامه مىدهد تا از نازلترین درجه به مرتبه کمال نائل گردد. (4) اکنون که با اقسام تناسخ و تفاوتهاى آنها آشنا شدیم پیرامون تحلیل و نقد این اقسام مطالبى را یاد آور مىشویم:
1 ـ تناسخ و معاد
دقت در اقسام سه گانه تناسخ این مطلب را به ثبوت مىرساند که اعتقاد به تناسخ مطلق صد در صد در نقطه مقابل معاد قرار گرفته است و قائلان به تناسخ نامحدود، حتى به عنوان نمونه هم نمىتوانند در موردى معتقد به معاد باشند، زیرا انسان در این نظریه پیوسته در حال بازگشت به دنیا است و از نقطهاى که شروع مىکند باز به همان نقطه باز مىگردد.در حالى که در تناسخ نزولى، تناسخ نه همگانى است و نه همیشگى و گروه کامل از روز نخست داراى معاد مىباشند یعنى مرگ آنان سبب مىشود که نفوس آنان به عالم نور ملحق گردد، ولى طبقه غیر کامل تا مدتى فاقد معاد مىباشند و مرگ آنان مایه باز گشت به این جهان است ولى آنگاه که از نظر علمى و عملى به حد کمال رسیدند، به گروه کاملان ملحق مىشوند و قیامت آنان نیز برپا مىشود.نظریه سوم کوچکترین منافاتى با معاد ندارد، بلکه خطاى آن در تبیین خط تکامل است که آن را به صورت منفصل و جداى از هم تلقى مىکند، و نفس را روزى در عالم نبات محبوس کرده، سپس از آنجا به عالم حیوان منتقل مىسازد، و پس از طى مراحلى، متعلق به بدن انسان مىداند، و نفس در این نظریه مثل مرغى است که از قفس به قفسى و از نقطهاى به نقطهاى منتقل مىگرد، و هرگز میان این مراتب، اتصال و پیوستگى، وجود ندارد و «نفس» در هر دورهاى براى خود بدنى دارد، تا لحظهاى که به آخرین بدن برسد و به هنگام مرگ به عالم آخرت ملحق شود.و اگر دارنده این نظریه، این مراتب را متصل و بهم پیوسته مىانگاشت، با حرکت جوهرى کاملا هم آهنگ بود، و در حقیقت حرکت جوهرى در این نظریه به صورت منفصل منعکس شده، در حالى که اگر قید انفصال را بردارد، و بگوید نطفه انسان از دوران جنینى تا انسان کامل گردد، مراحل نباتى و حیوانى را طى کرده و به مرتبه انسانى مىرسد، بدون این که براى نفس متعلقات و موضوعات مختلفى باشد، و در هر حال یک چنین نظریه هر چند با معاد تصادم ندارد از نظر برهان فلسفى مردود مىباشد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 14 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
تناسخ و معاد
تناسخ از ریشه «نسخ» گرفته شده و از کلمات اهل لغت درباره این واژه، چنین بر مىآید که از آن، دو خصوصیت استفاده مىشود: 1 ـ تحول و انتقال.2 ـ تعاقب دو پدیده که یکى جانشین دیگرى گردد. (1) در آنجا که حکمى در شریعت به وسیله حکم دیگر برطرف شود، لفظ «نسخ» به کار مىبرند، و هر دو ویژگى به روشنى در آن موجود است، ولى آنجا که این لفظ در مسائل کلامى مانند «تناسخ» به کار مىرود تنها به ویژگى اول اکتفا مىشود، ویژگى دوم مورد نظر قرار نمىگیرد.مثلا خواهیم گفت: «تناسخ» این است که روحى از بدنى به بدن دیگر منتقل شود، در این جا تحول و انتقال هست ولى حالت تعاقب، که یکى پشت سر دیگرى در آید، وجود ندارد.و در هر حال شایسته است ما به انواع تحولها و نقلها اشاره کنیم:
1 ـ انتقال نفس انسانى از این جهان به سراى دیگر.
2 ـ انتقال نفس در سایه حرکت جوهرى، از مرتبه قوه به مرتبه کمال، همان طور که جریان، در نفس نوزاد چنین است، زیرا نفس نوزاد از نظر کمالات کاملا به صورت قوه و زمینه است، ولى به تدریج به حد کمال مىرسد.3 ـ انتقال نفس پس از مرگ به جسمى از اجسام مانند سلول نباتى و یا نطفه حیوان و یا جنین انسان، و به دیگر سخن: آنگاه که انسان مىمیرد، روح او به جاى انتقال به نشأه دیگر، باز به این جهان باز مىگردد، و در این بازگشت نفس براى خود بدنى لازم دارد، که با آن به زندگى مادى خود ادامه دهد، این بدن که ما از آن به جسم تعبیر آوردیم گاهى نبات است، و گاهى حیوان است، و گاهى انسان، و در حقیقت روح انسان پس از آن همه تکامل، تنزل یابد و به نبات یا حیوان و یا جنین انسانى تعلق گیرد، و بار دیگر زندگى را از نو شروع کند، واقعیت مثل معروف «روز نو و روزى از نو» تجسم پیدا مىکند، این همان تناسخ است که در فلسفه اسلامى و قبلا در فلسفه یونان، بلکه در مجامع فکرى بشر مطرح بوده است و غالبا کسانى که تجزیه و تحلیل درستى از معاد نداشتند به این اصل پناه مىبردند، گوئى اصل تناسخ جبران کننده مزایاى معاد است و بازگشت انسان به این دنیا، و تعلق نفس به بدن مادى، گاهى براى دریافت پاداش، و با براى کیفر بینى است، مثلا کسانى که در زندگى دیرینه خود درست کار و پاکدامن بودهاند بار دیگر که به این جهان باز مىگردند و از زندگى بسیار مرفه و دور از غم و ناراحتى (به عنوان پاداش) برخوردار مىشوند، در حالى که آن گروه که در زندگى پیشین خود تجاوزکار و ستمگر بودهاند براى کیفر، به زندگى پستتر باز مىگردند ـ تو گوئى ـ اگر امروز گروهى را مرفه و گروه دیگرى را گرسنه و برهنه مى
بینیم این به خاطر نتیجه اعمال پیشین آنها است که به این صورت تجلى مىکند و هرگز تقصیرى متوجه فرد یا جامعه نیست.ما با این که از آمیختن بحثهاى فلسفى و کلامى به بحثهاى اجتماعى مىپرهیزیم ولى در این جا از اشاره به نکتهاى ناگزیریم و آن این که اعتقاد به تناسخ به این شکل، مىتواند اهرمى محکم در دست جهانخواران باشد که عزت و رفاه خود را معلول پارسائى دوران دیرینه، و بدبختى و بخت برگشتگى بیچارگان را نتیجه زشتکاریهاى آنان در زندگیهاى قبلى قلمداد کنند و از این طریق، بر دیگ خشم فروزان و جوشان تودهها که پیوسته خواستار انقلاب و پرخاشگرى بر ضد مرفهان و مستکبران مىباشند، آب سرد بریزند و همه را خاموش نمایند.اگر مارکسیسم مىگوید «دین افیون ملتها است» باید چنین اندیشههاى دینى را افیون ملتها بداند و آن را در خدمت مستکبران و غارتگران بیاندیشد، نه آئینهاى منزه از این خرافات را، و شاید به خاطر این انگیزه بوده است که اندیشه تناسخ در سرزمینهائى مانند «هند» رشد نموده که از نظر بدبختى و گسترش فاصله طبقاتى وحشت زا و هولناک مىباشد .به طور مسلم صاحبان زر و زور براى توجیه کارهاى خود، و براى فرو نشاندن خشم ملتهاى گرسنه و برهنه به چنین اصلى پناه مىبردند، و رفاه خود و سیهروزى همسایه دیوار به دیوار را از این طریق توجیه مىنمودند، تا آن هندى بیچاره به جاى فکر در انقلاب، بر زندگى قبلى خود تاسف ورزد، و با خود بگوید چرا من در هزاران سال پیشین در این جهان که زندگى مىکردم چنین و چنان کردهام که اکنون دامنگیرم شده است، ولى خوشا به حال آن خواجگان که هماکنون میوه نیکوکارى خود را مىچینند، بدون آنکه ستمى به کسى بنمایند.یک چنین اصل درست در خدمت ستمگران زورگو بوده است که متأسفانه در سرزمین هند رشد و نمو کرده است.در هر حال ما در این جا به بحث فلسفى خود ادامه مىدهیم و اقسام تناسخ را یادآور مىشویم: اصولا از طرف قائلان به تناسخ سه نظریه مطرح مىباشد که عبارتند از: 1 ـ تناسخ نامحدود.2 ـ تناسخ محدود به صورت نزولى.3 ـ تناسخ محدود به صورت صعودى.هر چند هر سه نظریه، از نظر اشکال تصادم با معاد یکسان نمىباشند، (2) زیرا قسم نخست از نظر بحثهاى فلسفى باطل و با معاد کاملا در تضاد مىباشند، در حالیکه قسم سوم فقط یک نظریه فلسفى غیر صحیح است هر چند اعتقاد به آن، مستلزم مخالفت با اندیشه معاد نیست، همان گونه که قسم دوم نیز مخالفت همه جانبه با اندیشه معاد ندارد، ولى چون همگى در یک اصل اشتراک دارند و آن انتقال نفس از جسمى به جسم دیگر، از این جهت قسم سومى را نیز در شمار اقسام تناسخ مىآوریم.اینک به توضیح اقسام نامبرده از تناسخ مىپردازیم :
1 ـ تناسخ نامحدود یا مطلق
مقصود از آن این است که نفس همه انسانها، پیوسته در همه زمانها از بدنى به بدن دیگر منتقل مىشوند، و براى این انتقال از نظر افراد، و از نظر زمان محدودیتى وجود ندارد، یعنى نفوس تمام انسانها در تمام زمانها به هنگام مرگ، دستخوش انتقال، از بدنى به بدن دیگر مىباشند، و اگر معادى هست جز بازگشت به این دنیا آن هم به این صورت، چیز دیگرى نیست و چون این انتقال از نظر افراد و از نظر زمان، گسترش کامل دارد از آن به تناسخ نامحدود یا مطلق تعبیر نمودیم.قطب الدین شیرازى در تشریح این قسم چنین مىگوید: «گروهى که از نظر تحصیل و آگاهى فلسفى در درجه نازل مىباشند به یک چنین تناسخ معتقدند، یعنى پیوسته نفوس از طریق مرگ و از طریق بدنهاى گوناگون، خود را نشان مىدهند و فساد و نابودى یک بدن مانع از عود ارواح به این جهان نمىباشد.» (3) ـ
2 ـ تناسخ محدود به شکل نزولى
قائلان به چنین تناسخ معتقدند، انسانهایى که از نظر علم و عمل، و حکمت نظرى و عملى، در سطح بالاترى قرار گرفتهاند، به هنگام مرگ بار دیگر به این جهان باز نمىگردند بلکه به جهان مجردات و مفارقات (از ماده و آثار آن) مىپیوندند و براى بازگشت آنان پس از کمال، به این جهان وجهى نیست.ولى آن گروه که از نظر حکمت عملى و علمى در درجه پائین قرار دارند، و نفس آنان آئینه معقولات نبوده و در مرتبه «تخلیه نفس» از رذائل توفیق کاملى به دست نیاوردهاند، براى تکمیل در هر دو قلمرو (نظرى و عملى) بار دیگر به این جهان باز مىگردند، تا آنجا که از هر دو جنبه به کمال برسند و پس از کمال به عالم نور مىپیوندند.در این نوع از تناسخ دو نوع محدودیت وجود دارد یکى محدودیت از نظر افراد زیرا تمام افراد به چنین سرنوشتى دچار نمىگردند و افراد کامل بعد از مرگ به جاى بازگشت به دنیا به عالم نور و ابدیت ملحق مىشوند، دیگرى از نظر زمان یعنى حتى آن افرادى که براى تکمیل به این جهان باز گردانده مىشوند، هرگز در این مسیر پیوسته نمىمانند، بلکه روزى که نقصانهاى علمى و عملى خود را بر طرف کردند بسان انسانهاى کامل قفس را شکسته و به عالم نور مىپیوندند.
3 ـ تناسخ صعودى
این نظریه بر دو پایه استوار است: 1 ـ از میان تمام اجسام، نبات آمادگى و استعداد بشرى براى دریافت فیض (حیات) دارد.2 ـ مزاج انسانى براى دریافت حیات برتر، بیش از نبات شایستگى دارد، او شایسته دریافت حیاتى است که مراتب نباتى و حیوانى را پشت سر گذاشته باشد.به خاطر حفظ این دو اصل، (آمادگى بیشتر در نبات، و شایستگى بیشتر در انسان) فیض الهى که همان حیات و نفس است، نخست به نبات تعلق مى
گیرد، و پس از سیر تکاملى خود به مرتبه نزدیک به حیوان، در «نخل» ظاهر مىشود، آنگاه به عالم جانوران گام مىنهد، و پس از تکامل و وصول به مرتبه میمون با یک جهش به انسان تعلق مىگیرد و به حرکت استکمالى خود ادامه مىدهد تا از نازلترین درجه به مرتبه کمال نائل گردد. (4) اکنون که با اقسام تناسخ و تفاوتهاى آنها آشنا شدیم پیرامون تحلیل و نقد این اقسام مطالبى را یاد آور مىشویم:
1 ـ تناسخ و معاد
دقت در اقسام سه گانه تناسخ این مطلب را به ثبوت مىرساند که اعتقاد به تناسخ مطلق صد در صد در نقطه مقابل معاد قرار گرفته است و قائلان به تناسخ نامحدود، حتى به عنوان نمونه هم نمىتوانند در موردى معتقد به معاد باشند، زیرا انسان در این نظریه پیوسته در حال بازگشت به دنیا است و از نقطهاى که شروع مىکند باز به همان نقطه باز مىگردد.در حالى که در تناسخ نزولى، تناسخ نه همگانى است و نه همیشگى و گروه کامل از روز نخست داراى معاد مىباشند یعنى مرگ آنان سبب مىشود که نفوس آنان به عالم نور ملحق گردد، ولى طبقه غیر کامل تا مدتى فاقد معاد مىباشند و مرگ آنان مایه باز گشت به این جهان است ولى آنگاه که از نظر علمى و عملى به حد کمال رسیدند، به گروه کاملان ملحق مىشوند و قیامت آنان نیز برپا مىشود.نظریه سوم کوچکترین منافاتى با معاد ندارد، بلکه خطاى آن در تبیین خط تکامل است که آن را به صورت منفصل و جداى از هم تلقى مىکند، و نفس را روزى در عالم نبات محبوس کرده، سپس از آنجا به عالم حیوان منتقل مىسازد، و پس از طى مراحلى، متعلق به بدن انسان مىداند، و نفس در این نظریه مثل مرغى است که از قفس به قفسى و از نقطهاى به نقطهاى منتقل مىگرد، و هرگز میان این مراتب، اتصال و پیوستگى، وجود ندارد و «نفس» در هر دورهاى براى خود بدنى دارد، تا لحظهاى که به آخرین بدن برسد و به هنگام مرگ به عالم آخرت ملحق شود.و اگر دارنده این نظریه، این مراتب را متصل و بهم پیوسته مىانگاشت، با حرکت جوهرى کاملا هم آهنگ بود، و در حقیقت حرکت جوهرى در این نظریه به صورت منفصل منعکس شده، در حالى که اگر قید انفصال را بردارد، و بگوید نطفه انسان از دوران جنینى تا انسان کامل گردد، مراحل نباتى و حیوانى را طى کرده و به مرتبه انسانى مىرسد، بدون این که براى نفس متعلقات و موضوعات مختلفى باشد، و در هر حال یک چنین نظریه هر چند با معاد تصادم ندارد از نظر برهان فلسفى مردود مىباشد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 7 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
تناسخ
حقیقت معاد این است که روح پس از مفارقت از بدن بار دیگر به همان بدنی که با آن زندگی می کرد باز می گردد تا پاداش و کیفر نبوی خود را در سرای دیگر ببیند. برخی مانند پیران آئین هندو معاد مطرح شده در شرایع آسمانی را منکرند ولی مسئله پاداش و کیفر اعمال را پذیرفته و آن را از طریق تناسخ توجیه می کنند. ایشان مدعیند که روح از طریق تعلق گرفتن به جنین و اهی مراحل رشد آن بار دیگر به این دنیا باز می گردند و دوران های کودکی و نوجوانی و پیری را طی می کند منتها کسانی که در زندگی گذشته نیکوکار بوده زندگی شیرین خواهند داشت و تبهکاران پیشین نیز زندگی ناگواری خواهند داشت. عقیده به تناسخ که در طول تاریخ همواره پیروانی داشته است یکی از آئین هندو به شمار می رود.
تناسخ یا وازایش یا بارزایی یعنی زاییده شدن دوباره پس از مرگ از اعتقادات ادیانی مثل : بوداگرایی، هندوگرایی، برهمایی، جینسیم، سیکسیم، تانولیم و نیز آئین پارسیان (مذهبی اسلامی) است همچون برخی شیعیان معروف به غلات نیز به آن اعتقاد دارند و آن را با رجعت یکی می دانند.
تناسخ در مسئله روح شاخه ای از روح شناسی و مساله معاد شاخه ای از دین شناسی بررسی می شود.
در اینجا سه عقیده درباره تناسخ را بیان می کنیم:
عده ای حیات را تکیه بر تعریف زیست شناسان ماتریالیست معرفی می کنند و به وجود روح (بعد غیر مادی) اعتقاد ندارند و معتقدند انسان پس از مرگ نابود می شود.
معاد: یعنی جسم پس از مرگ نابود می شود اما روح به نوعی زندگی مانند برزخی ادامه می دهد تا روز قیامت اعمالش مرود قضاوت و پاداش و مجازات قرار گیرد. این عقیده در بسیاری ادیان بزرگ مثل ادیان ابراهیمی شایع است.
تناسخ یعنی روح پس از مرگ به جسم فرد دیگری منتقل می شود.
این سه عقیده با یکدیگر در تضادند(صدر المتالهین)
دین های معتقد به تناسخ:
بودایی
به استناد کتب مقدس، بودا معتقد به نوعی تناسخ بود. در آیین بودا تناسخ مطلقاً به معانی حرکت روح یا نفس از یک کالبد به کالبد دیگریست این برداشت شبهه انگیز از اختلاط اندیشه هندو و فلسفه بودایی ناشی شده حال اینکه در آیین بودا موجود ات دارای خود یا بخش پایدار وجود نبوده و بنابراین انتقالی صورت نمیگیرد.
تمثیل بودا در این باب چنین است. که همانگونه که با آتش یک شمع روشن می توان شمع دیگری را روشن کرد یعنی آتش شمع اول علت روشنایی شمع دوم است. آگاهی یک موجود می تواند باعث پدیداری واحدهای آگاهی دیگر می شود.
هندوئیسم
در هندو نیم روح یا آتمن جاودانه و نامیرا است در حالیکه جسم تولد و مرگ دارد روح جسم امانند لباس کهنه ترک می کند و لباس نوعی می پوشد. برهمن ها بر ایده تناسخ معتقد هستند یعنی هر وقت موجودی از بین برود روح آن از کالبد جدا شده و در همین دنیا به کالبد موجود دیگری در می آید.
جیسنیم
در جیسنیم متون اشاره کردند که دواها بعد از مرگ تناسخ دارند.
ناتوئیسم
در ناتوئیسم افرادی را می بینیم که در قالب افراد متفاوت در زمانهای مختلف زندگی کردند. در متن مقدس چانگ تزو آمده است تولد آغاز نیست مرگ پایان نیست وجود داشتن بدون محدودیت است. ادامه یافتن بدون آغاز است عده ای معتقدند عقیده به تناسخ عقد=یده ای گسترده در سطح جهان است.
شهرستانی می گوید: فرقا ای نیست که در آن تناسخ جایگاه محکمی نداشته باشد.
جان ناس می گوید: عقیده به تناسخ منحصر مردم هند نیست بلکه تمام مذاهب عالم از بدویان وحشی گرفته تا اُهُم متقدم که دارای فرهنگی متعالی می باشند همه کم و بیش قدمی در راه عقیده به تناسخ برداشته اند.
در مقابل عده ای معتقدند این عقیده در لدیان نبوده و بعداً به دلایلی وارد ادیان شده .
سید حسن ابطحی میگوید: در کل جریاناتی که قائلین به تناسخ برای اثبات نقل کرده اند مانند اینکه اگر واقعیت داشته باشد ممکن است ارواح خبیثه یا همان شیاطین برای انحراف مردم از حقیقت دخالت داشته و آنگاه خود را به جای سوژه یا روح متوفا قرار داده و با صرف مقابل به گفتگو برخاسته اند.
باید توجه داشت چنانچه نفوس بشری همگانی و همیشگی راه تناسخ را بپیمایند دیگر مجالی برای معاد نخواهد بود در حالی که با توجه به دلایل عقلی و نقلی معاد اعتقاد به آن نیرو است و در حقیقت باید گفت که قائلان به تناسخ چون نتوانسته اند معاد را به صورت صحیح آن تصویر کنند تناسخ را جایگزین آن کرده اند.
اقسام تناسخ
تناسخ را به چند دسته تقسیم می کنند:
تناسخ ملکوتی:
به این معنا که نفس با عقاید و افعال خود بدنی مثالی ساخته،به صورت آن مجسم شود.
تناسخ ملکی:
به این معنا که نفس آدمی با رها کردن بدن مادی خود به بدن مادی دیگری وارد می شود.
تناسخ ملکی خود به جند قسم تقسیم می شود:
تناسخ نزولی:
به این معنا که نفس بدن مادی خود را رها کرده به بدنی نازل تر از بدن خود در همین عالم تعلق می گیرد مانند اینکه نفس انسان پس از مفارقت از بدن خود به بدن یکی از حیوانات منتقل می شود، این تناسخ به تناسخ محدود هم تعبیر شده یعنی اینکه ارواحی که از بدنها جدا شده اند دو قسم اند گروهی که در زمینۀ علم و عمل کامل تر شده و به کمال امکانی خود نائل شده اند گروه دوم ارواحی که در زمینه علم و عمل به تکامل مطلوب نرسیده اند بر این اساس به بدن های دیگری منتقل می شود تا به کمال مطلوب خویش دسترسی پیدا کنند.
تناسخ صعودی:
به این معنا که نفس بدن مادی خود را رها کند و به بدنی شریف تر و کاملتر از بدن قبلی تعلق گیرد. قایلان به تناسخ صعودی معتقدند اولین موجودی که نفس جدیدی را می پذیرد گیاه است و مزاج انسانی نفسی را می طلبد که از درجات گیاهی و حیوانی گذشته باشد، پس در ابتدا هر نفسی بر گیاه اضافه می شود و پس از انتقال از مراتب پایین تر به مرحله کامل ترین گیه شایستگی تعلق به بدن نازل ترین موجود حیوانی را می یابد، پس از طی مراتب مختلف استحقاق صعود به رتبۀ انسانی و تعلق به بدن او را پیدا می کند پس هر انسانی سابقۀ حیوانی وگیاهی دارد.اگر بدنی که نفس برای بار دوم به بعد بخواهد به آن تعلق گیرد بدن انسانی می باشد.
در جای دیگری درباره تناسخ صعودی چنین گفته اند: که حیات بر چیزی اضافه می شود که استعداد آن را داشته باشد و هر چه استعدادش برای دریافت حیات بیشتر باشد در مرحله بالاتری از حیات قرار می گیرد بر این اساس گیاه استعداد بیشتری برای پذیرش حیات از حیوان دارد و همین طور حیوان نسبت به انسان که حیات در آغاز به نبات و سپس به حیوان و آنگاه به انسان منتقل می شود.
تناسخ مطلق:
این که هنگامی که انسانی از برود روح و نفس او از بدنش جدا نشده و به بدن موجود دیگری منتقل گردد خواه بدن انسان با شد یا بدن حیوان یا نبات روح از بدنی به بدن دیگربصورت پیوسته و مستمر ادامه دارد.
تناسخ مطلق در تعارض با اعتقاد به معاد است چرا که روح پیوسته از بدنی به بدن دیگر انتقال می یابد در نتیجه مجالی برای بعثت و برانگیختگی او نسبت مضافا این که معلوم نیست روح و نفس به واسطه کدامیک از رفتار بدن ها مجازات یا پاداش داده می شود ؟
براساس تناسخ نزولی هر چند برای گروه اول تصویرمعاد امکان پذیر است اما امکان معاد برای گروه دوم توجیه ناپذیر است و بلأخره تناسخ صعودی که خود فرضی باطل است.
فرق تناسخ ملکی با معاد جسمانی:
بنابرتناسخ مجرد که در کمالات خود فعلیت یافته در دنیا به بدن جینی که در نهایت قوه و نقص است تعلق می گیرد ولی در معاد نفس با فعلیت و کمالی که دارد در عالم دیگر به همان بدن دنیویخود که در معاد به کمال بدنیت رسیده است تعلق می گیرد. از ای سخن روشن می شود که ابطال تناسخ به نحوی از مقدمات اثبات اصل معاد یا پاره ای از دلایل آن هم چون برهان عدالت به شمار می آید چرا که به نظر قایلان تناسخ این قانون مانند دیگر قوانین طبیعی عام و ثابت است و از این رو برای اعمال انسانی هیچ گونه قضاوتی وجود ندارد.
توبه، انابه، یا شفاعت و یا عضو و غفران از طرف پروردگار معنایی نخواهد داشت زیرا کارها و اعمال نتیجه قهری و معلول علل و نتایج مقدماتی هستند که رابطۀ بین آن در عالم وجود جاویدان ثابت و برقرار است.
تناسخ در اسلام:
از آنجا که اعتقاد به معاد از اصول اعتقادات در اسلام است اسلام تناسخ را مردود می داند این دیدگاه در قرآن، حدیث و در بین متکلمین و فلاسفه اسلامی (مشاء ، اشراق ، حکمت ، متعالیه ) دلایلی در رد آن یافت می شود.
تناسخ با اصل تبدل انواع از دیدگاه مولانا متفاوت است چرا که تناسخ به دور باطل اشاره و معتقدات روح از یک بدن به بدن دیگر بی هدف در حرکت است حال آنکه تبدل انواع معتقد روح جهت تکامل و یکی شدن با ذات اقدس در حرکت است و تولد مرگ می یابد.
ابطال تناسخ در فلسفه اسلامی
در میان براهین که فلسفه ی مسلمان برای ابطال تناسخ ترتیب داده اند پاره ای مطلق و پاره ای دیگر صرفاً تناسخ نزولی یا صعودی را انکار می کنند.
ابطال تناسخ بنابر اختلاف مبانی در بحث حدوث و قدم نفس و کیفیت ارتباط آب با بدن نتفاوت است.
فلسفه مشاء:
مشائیان به حدوث نفس باور دارند و معتقدند هرگاه بدن به حد مطلوبی از استعداد برسد قابلیت پذیرش نفس را پیدا می کند و از سوی علل مجری و غیر جسمانی نفس به آن اضافه می شود.
در ابطال تناسخ می گویند:
الف) چون رابطۀ نفس و بدن رابطۀ قابل و مقبول است پس با رسیدن بدن به مزاج مناسب، نفسی حادث می شود و به آن تعلق می گیرد چرا که پیدایش نخستین نفوس انسانی را ابدان (بدن ها) خود مستند به همین جهت است حال اگر نفس دیگری که در اثر مرگ بدن خود را رها کرده است بخواهد به آن بدن جدید تعلق بگیرد لازمه اش این است که دو نفس به یک بدن وابسته باشند و این محال است زیرا هر تفسی یگانگی خود را شهود می کند و نفس دیگری را که در بدن او تصرف کند نمی یابد.
ب) نفس، صورت بدن و مدبر برآن است و به همین خاطر ممکن نیست که نفس برای لحظه ای دست از تدبیر بکشد بنابرای تناسخ باطل است .
فلسفه ملا صدرا:
ملاصدرا با تکیه بر اصل حرکت جوهری و حدوث جسمانی و بقای روحانی نفس در ابطال تناسخ چنین استدلال می کند که تعلق نفس به بدن یک تعلق ذاتی و ترکیب اشحادی و طبیعی است نه صناعی یا انضمای.
از سوی دیگر هر یک از جوهر نفس و بدن با یکدیگر در حرکتند. یعنی هر دو در ابتدای پیدایش نسبت به کمالات خود بالقوه اند و روی به سوی فعالیت دارند بنابراین تا هنگامی که نفس به بدن عنصری تعلق دارد درجات قوه و فعلیت او متناسب با درجات قوه و فعلیت بدن خاص اوست حال می گوییم هر نفسی در مدت حیات دنیوی اش با افعال و اعمال خود به فعلیت می رسد به همین خاطر سقوط او به حد قوه ی محض محال است همان طور که بدن یک حیوان پس از کامل شدن دیگر به حد نطفه بودن باز نمی گردد زیرا حرکت همان خروج از قوه به فعلیت است و حرکت معکوس امری بالعرض است بنابراین اگر نفس پس از مفارقت از بدن بخواهد به بدن دیگری در مرتبۀ جنینی و مثل آن تعلق گیرد ناگزیر بدن در مرتبۀ قوه و نفس در مرتبه فعلیت خواهد بود و چون ترکیب این دو طبیعی و الحادی است یعنی هر دو به یک وجود موجودند ترکیب بین دو موجود بالقوه و بالفعل محال است.
صدر المتالهین مضاف تناسخ و تفاوت آن را با سایر مفاهیم مشابه بیان کرده می گوید هنگامی که نفس از بدن جدا شود اگر به بدن انسان دیگری تعلق گیرد به آن نسخ اگر به بدن حیوانی تعلق گیرد به آن فسخ و در صورتی که یه جسم جمادی تعلق گیرد به آن رسخ گویند. تناسخ از نسخ به معانی نقل است.
از نظر اسلام قول به تناسخ مستازم کفر است و در کتب عقاید ما دربارۀ بطلان و ناسازگاری آن با عقاید اسلامی بطور مفسل بحث شده.